بارسالار

معنی کلمه بارسالار در لغت نامه دهخدا

بارسالار. ( اِ مرکب ) سالار بار. حاجب بزرگ.حافظ. نگاهبان. رئیس حفاظ و نگاهبانان :
آن شنیدستم که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادار را
یاقناعت پرکند یا خاک گور.سعدی.

معنی کلمه بارسالار در فرهنگ عمید

رئیس دربانان و نگهبانان که مٲمور بار دادن مردم بوده، سالار بار، حاجب بزرگ.

معنی کلمه بارسالار در فرهنگ فارسی

سالار بار و حاجب بار

جملاتی از کاربرد کلمه بارسالار

که باب مرا نام مهیار بود به هر کاروان بارسالار بود
جهان دیده آن بارسالار پیر فرستاد سوی شهنشه بشیر