بادرم

معنی کلمه بادرم در لغت نامه دهخدا

بادرم. [ رُ / رَ ] ( ص ) بیهوده بودن چون کار بیهوده. ( فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ، فرهنگ اسدی چ اقبال ص 342 ). بیهوده و تباه. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( شعوری ج 1 ورق 176 ). بیهوده و هرزه و هذیان باشد. ( اوبهی نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). رجوع به فرهنگ شاهنامه شود :
چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم.عنصری.شمس فخری با زاء معجمه ( بادزُم ) نقل کرده است :
هرکه جز مدح ذات اوگوید
قول و فعلش تباه و بادزُم است.( از شعوری ج 1 ورق 176 ).در واژه نامه فارسی معیار جمالی ص 326 باذرم آمده است. رجوع به بادزم و باذرم شود. || از کار بازمانده را گویند. ( برهان ). || مردم رعیت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رعایا. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ):
جلد بشکول دان و خوش پدرام
بادرم شد رعیتان را نام.
( صاحب فرهنگ منظومه ) ( از آنندراج و انجمن آرا و شعوری ج 1 ورق 176 ).
|| مطیع.

معنی کلمه بادرم در فرهنگ عمید

۱. بیهوده، بی اثر: چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری: ۳۴۰ حاشیه ).
۲. ازکاربازمانده.
۳. تباه.
۴. کار بیهوده.

معنی کلمه بادرم در فرهنگ فارسی

بیهوده، تباه، بی اثر، از کارمانده
بیهوده بود چون کار بیهوده

جملاتی از کاربرد کلمه بادرم

ز شاخ بادرم آید کف چنار برون گر از مهب کف او وزد نسیم شمال