باد دست

معنی کلمه باد دست در لغت نامه دهخدا

باددست. [ بادْ، دَ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم تهی دست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( ناظم الاطباء ). مفلس. ( غیاث ) :
بر خاک در تو جان فشاندیم
معلومت شد که باددستیم.سیدحسن غزنوی.رجوع به باد شود. || مسرف و هرزه خرج و تلف کننده را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). مسرف و کسی که مال را جلد خراب و پریشان کند. ( غیاث ). هزره خرج و تلف کننده و مسرف را گویند. ( هفت قلزم ). مُتْلِف. مبذّر :
عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره ای
باددستی خاکیی بی آبی آتش پاره ای.سنائی.ملامت گری گفتش ای باددست
بیک ره پریشان مکن هرچه هست.سعدی ( بوستان ).جان بدْهم و بندْهم خاک درت ز دست
هرچند باددست بود مردلشکری.مکی طولانی.|| بیفایده. ( شرفنامه منیری ). بیحاصل. ( فرهنگ سروری ).

معنی کلمه باد دست در فرهنگ معین

(دَ ) (ص مر. ) ولخرج ، اسراف کننده .

معنی کلمه باد دست در فرهنگ عمید

۱. کسی که هر چه به دستش برسد خرج کند و چیزی نگه ندارد، مسرف، ولخرج: ملامت کنی گفتش ای باد دست / به یک ره پریشان مکن هر چه هست (سعدی۱: ۸۲ ).
۲. تهیدست، دست برباد.

معنی کلمه باد دست در فرهنگ فارسی

( صفت ) مسرف اسراف کننده متلف باد بدست .

جملاتی از کاربرد کلمه باد دست

از برگ و بار عاریت ای نخل باد دست سنگین مساز، دوش سبکبار خویش را
به خنجر باد دست من بریده به زوبین باد ناف من دریده
آه من خم در خم افلاک دارد روز و شب هر که صائب باد دست افتد به خرمن دشمن است
نه تنها باد دست است به سبک خیز که از سم گشته کاسه سرنگون نیز
ز آسودگی به تنگم،کو عشق باد دست تا کشور دلم به ستم گستران دهد؟
از حرف وصوت خرده جان می رود به باد از باد دست حفظ نما این خزینه را
آبی ز سر گذشته بدان کزبیان فتند ازجود باد دست تویکمشت خاک پای
مرهم راحت ندید، داغ دل باد دست هیچ خبر نیستش، از پَرِ ِ پیکان او
تاج دین آن آب لطف خاک علم باد دست صدر آتش هست گردنکش گردون توان
بیعتی شاه باد دست جهان کز جهان پای ستم عدل شاه تا شب محشر شکست