باخع

معنی کلمه باخع در لغت نامه دهخدا

باخع. [ خ ِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از بخع. مبالغت کننده در امری. کشنده و مبالغه کننده در کشتن ، قوله تعالی : فلعلک باخع نفسک ، و اقرارکننده. ( آنندراج ). بخع بالشاة؛ مبالغه کرددر ذبح آن تا از حد ذبح درگذشت و به رگ نخاع رسید، هذا اصله ، ثم استعمل فی کل مبالغة، و منه قوله تعالی فلعلک باخع نفسک ؛ ای مهلکها مبالغاً فیها حرصاً علی اسلامهم. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه باخع در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَاخِعٌ: هلاک کننده از فرط غصه
ریشه کلمه:
بخع (۲ بار)
«باخع» از مادّه «بخع» (بر وزن بخش) به معنای هلاک کردن خویشتن از شدت غم و اندوه و به تعبیر دیگر «دق مرگ نمودن» است. این تعبیر نشان می دهد که تا چه اندازه پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) نسبت به مردم دلسوز و در انجام رسالت خویش اصرار و پافشاری داشت; و از این که می دید تشنه کامانی در کنار چشمه زلال قرآن و اسلام نشسته اند و باز از تشنگی فریاد می کشند، ناراحت بود.
کشتن و تلف کردن خود از اندوه شاید تو خودت را تلف کنی از این که ایمان نمی‏آورند در قاموس و مفردات آمده: «البخ قتل النفس غَمّاً» این کلمه معانی دیگری نیز دارد ولی در قرآن نیامده است. اقرب الموارد گفته: «بَخَعَ نفسه: قَتَلَهُ مِنْ وَجْدٍ اَو غَیظٍ».

جملاتی از کاربرد کلمه باخع

و قیل: «أَسَفاً» ای غضبا و الفعل منه اسف بالکسر، و التّقدیر فلعلّک باخع نفسک اسفا، و هو نصب علی التّمییز، و قیل مفعول له.