باحسان

معنی کلمه باحسان در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)حسن (۱۹۴ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه باحسان

ای آنکه در زمانه باحسان و مردمی شد نام تو چو مردی هم نام تو سمر
آنک ترا شناخت شناخت اما کی شناخت و آنچ نمودی نشناخت، هر چند کی تو بودی که شناخت قدر از جلال که پرداخت؟ پس آنچ ترا شناخت لطف تو او را نواخت، و قرب تو او را بزدود و فرا ساخت. این گویندهٔ این اشارت، فکر تو با آب انداخت. مسکین او که بصنایع بشناخت. درویش او که او را از بهر احسان دوست داشت. بیهوده او که بحهد خود جست، او که او را بصنایع داند، و به بیم و طمع پرستد، و او که باحسان می‌دوست دارد، در محنت مناغذ برگردد. و اوکه بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. که او ترا بصنایع شناخت نشناخت، ازان با تو مزدوری ساخت. او کی باحسان دوست داشت نداشت، ازان در محنت راه شکایت برداشت. و او که پنداشت، کی ترا بخود یافت نیافت، او بیهوده را تعظیم و شریعت پرتافت.
که من منعمی داشتم در ازل باحسان او بسته طول امل
شاعر بد را باحسان دانش حسان دهد آفرین بر خسروی کش ایزدی احسان دهد
اگر کسی گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانی توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمی در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وی را دربایست بود از خلق و خلق و روزی و غیر آن وی را بیافرید، و آن گه بثانی الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وی را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالی، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وی را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وی، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وی واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وی بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
خداوندان گیتی را رهی کرد باحسان و دل نیک و کف داد
الهی او که حق بدلیل جوید به بیم و طمع پرستد او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، او که حق را بخویشتن جوید نا یافته یافته پندارد.
مهر تو بر صادر و وارد باحسان و کرم هست افزونتر که باشد مهر والد بر ولید
چو هیچ دست باحسان کسی نجنباند چه باشد ار تو بتحسین سری بجنبانی
پیر طریقت گفت: الهی! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهی! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمی‌تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمی‌پردازد.