معنی کلمه باب الابواب در لغت نامه دهخدا
باب الابواب. [ بُل ْ اَب ْ ] ( اِخ ) جغرافیون عرب این نام را بشهر دربند واقع در دامنه های جبال قفقاز و ساحل غربی بحر خزر اطلاق نمایند و آنرا «الباب » نیز گویند. رجوع به دربند شود. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ). و رجوع بلغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 شود. دربند، و آن دربندیست به خزر.در بند شروان. ( از تاج العروس ماده دز ). باب الابواب ، دربند. ( المعرب جوالیقی ص 218 س 23 ). سرحدی است به ملک خزر و آن از محل انقطاع جبال از کیان تا دریای خزر سدی از سنگ و چوب و آهن و ارزیز کشیده اند و در میان سد بجهت آمدوشد قوافل که از ایران بترکستان یا از ترکستان بایران باشد دروازه کلان از آهن نصب نموده اند بوقت حاجت مرور قوافل نگهبانان پادشاه ایران آن دروازه را می گشایند و باز مقفل نمایند و این را دربند خزر هم میگویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). و بسیار جای ها و دربند باب الابواب را بنا کرد [ انوشیروان ] بر آن سان که هنوز برجایست تا از تاختن ترکان بی بیم باشند، کمابیش بیست فرسنگ زمین است و هر جایگاه قایدی بپای کرد و پیش کسانی که اخبار ندانند چنانست که آن سد سکندر است و آنرا اصل نیست که سد سکندر نه بدین حدودست و هم از آهن و ارزیز است و از روی آمیخته است... ( مجمل التواریخ و القصص ص 76و 282 ). آنرا باب بدون اضافه و ابواب گویند و آن دربند یعنی در بند شروان است. باب الابواب شهری است به کنار دریای طبرستان که دریای خزر باشد و آن دریا به دیوار آن رسد و در وسط آن شهرلنگرگاه کشتیها است و در دو طرف ساحل دریا دو سد برآورده اند و در مدخل آن را پیچیده و بر دهانه زنجیره ای ممتد ساخته اند تا مانع ورود و خروج کشتی ها گردد مگر با اجازه و بدانجهت آنرا باب الابواب گفتند که دهانه های معبرهای کوه قبق ( قفقاز ) از آنجاست و بدانجا قلاع بسیار باشد، زیرا خزران از آن میگذشتند و مملکت ایران را غارت میکردند و بهمدان و موصل میرسیدند و چون انوشیروان به سطنت رسید دیوار از سنگ سخت و ارزیز بارتفاع 300 ذراع برآورد تا مانع ورود خزران شود و بدانجا نگهبانان گماشت. ( از معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ). اما بحر طبرستان که آنرا دریای گیلان و بحر گرگان و دریای باب الابواب و بحر خزر نیز خوانند. طول این دریا از مشرق تا به مغرب 260 فرسخ است و عرضش 200 فرسخ و این دریا از آبسکون امتداد یافته بطرف دیلم و طبرستان و باب الابواب و شروان و دیار خزر بگذرد و باز به سکون منتهی شود... ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 661 ).