معنی کلمه ابست در لغت نامه دهخدا
مریمان بی شوی آبست از مسیح
خامشان بی لاف و گفتار فصیح.مولوی.مشتری شو تا بجنبد دست من
لعل زاید معدن آبست من.مولوی.آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیله ها و مکرها باد است باد.مولوی.از یکشبه همخوابی جود تو عجب نیست
گر لای سترون شود آبست نعم را.معالی بلخی.|| ( اِ ) زهدان. رحم.
آبست. [ ب َ ]( اِ ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن ، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || ( ص ) زمین آماده شده برای زراعت ، ظاهراً مخفف آب بسته.
ابست. [ اَ ب ِ / اِ ب َ ] ( اِ ) گوشت ترنج است و به عربی شحم الاترج گویند. ( برهان ). بلغت مغربی گوشت بالنگ است. ( تحفه ). پیه بالنگ.