ابسال

معنی کلمه ابسال در لغت نامه دهخدا

( آبسال ) آبسال. ( اِ مرکب ) باغ. حدیقه :
همی تابد ز چرخ سبز عیوق
چو آتش بر صحیفه ی ْ آبسالی.ناصرخسرو.
ابسال. [ اِ ] ( ع مص ) گرو کردن. به گرو دادن. || به هلاک سپردن. || حرام کردن چیزی. || دل نهادن بر. || پختن و خشک کردن غوره ٔخرما. || به معرض نهادن. عرضه کردن. || در خذلان گذاشتن. ( زوزنی ). بخواری گذاشتن.

معنی کلمه ابسال در فرهنگ معین

( آبسال ) (اِمر. ) بهار، آبسالان .

معنی کلمه ابسال در فرهنگ عمید

۱. به گرو دادن، گرو کردن.
۲. حرام کردن چیزی.

معنی کلمه ابسال در فرهنگ فارسی

( آبسال ) ( اسم ) بهار . در فرهنگها آبسال و آبسالان را بمعنی باغ گرفته اند و صحیح نیست . ( مینوی ).
باغ حدیقه
آبسالان:فصل بهار، موسم بارندگی، سال پر آب وباران، به معنی باغ و بوستان

معنی کلمه ابسال در فرهنگ اسم ها

اسم: آبسال (دختر) (فارسی) (تلفظ: absal) (فارسی: آبسال) (انگلیسی: absal)
معنی: باغ، بستان، بهار

جملاتی از کاربرد کلمه ابسال

قصه ابسال و راز عشق او مژده در گوش سلامان میدهد
چون سلامان با همه حلم و وقار کرد در وی عشوهٔ ابسال کار،
نقش ابسال از ضمیر او بشست مهر روی زهره بر وی شد درست
شاه یونان چون سلامان را بدید کو به ابسال و وصالش آرمید
تا به تدریج او به زهره آرمید وز غم ابسال و عشق او رهید
کیست ابسال این تن شهوت‌پرست زیر احکام طبیعت گشته پست
غافل مشو از حال من بی‌سروسامان من با تو چنانم که به ابسال سلامان
چون بدانستی حکیم آن حال را آفریدی صورت ابسال را
غصه مجنون و خوبروئی لیلی قصه ابسال و روزگار سلامان
نمی توان ابسال را آورد باز نی سلامان را توان شد چاره ساز