معنی کلمه ابسال در لغت نامه دهخدا
همی تابد ز چرخ سبز عیوق
چو آتش بر صحیفه ی ْ آبسالی.ناصرخسرو.
ابسال. [ اِ ] ( ع مص ) گرو کردن. به گرو دادن. || به هلاک سپردن. || حرام کردن چیزی. || دل نهادن بر. || پختن و خشک کردن غوره ٔخرما. || به معرض نهادن. عرضه کردن. || در خذلان گذاشتن. ( زوزنی ). بخواری گذاشتن.