جملاتی از کاربرد کلمه ابروکمان
ناوک مژگان آن ابروکمان بر دل آشفته خنجر میزند
پیکان به جای استخوان اندر بدن دارم نهان از بس از آن ابروکمان در سینه دارم تیرها
تیری زده بر جان من مژگان ناوکافکنت ای ترک تیرانداز من ابروکمان کیستی؟!
صبر کن از زخم دل اهلی که آن ابروکمان مرهمی گر مینهد صد ناوک از پی میرسد
شکر آن دولت که ای ابروکمان از راستی با خدنگ ناز تو سنگ نشان خواهم شدن!
هر خدنگی را که میاندازد آن ابروکمان با رقیبان است منجر باز با ما میشود
چون زدی تیری و بر خاکم فکندی بر سرم از قفای تیر خود ابروکمان من بیا
از آن روزی که من خود را نشان تیر او کردم فتادم دور از آن ابروکمان آهسته آهسته
به استقبال تیرش سینه را واکرده برخیزم برای کشتنم روزی که آن ابروکمان آید
ز ماه یکشبه هم خامه را خفی تر کن کشی گر از مه ابروکمان من تصویر