[ویکی الکتاب] معنی أَبَتِ: پدرجان معنی مَاءَکِ: آبت ریشه کلمه: ابو (۱۱۷ بار)ی (۱۰۴۴ بار) پدر. بزرگ قوم. مصلح. راغب گوید: پدر و نیز هرکه سبب اصلاح، یا ایجاد و ظهور چیزی بشود نسبت به آن اَبْ (پدر) است بدین علّت حضرت رسول «صلی اللّه علیه وآله وسلم» به علی گفت: (اَنا وَاَنْتَ اَبَوا هذهِ الاُمُّةِ) و به آنکه از میهمانان پذیرائی کند ابوالضیاف و به آنکه آتش جنگ بر افروزد ابوالحرب گویند... بمعلّم نیز اَب گفتهاند (مفردات) تفصیل این سخن در (آزر) خواهد آمد (اَبَتِ) بکسرتاء اصلش اَبی است یاء متکلم بتاء عوض شده است مثل
جملاتی از کاربرد کلمه ابت
هفت ابت شبه و همالی ندید چار، امت مثل و نظیری نزاد
یا سائلی عمن بلیت بحبه ابت المحاسن ان تعد و توصفا
عودک المقبول عندی ابد الدّهر یصاب انت ان ابت الینا فکما آب الشّباب
پس چون پدر و پسر به منی رسیدند إبراهیم گفت: ای پسر «انی اری فی المنام انی اذبحک» یعنی «ای پسر در خواب دیدم که تو را قربان باید کرد» اسمعیل گفت «یا ابت افعل ما تومر» یعنی «بکن ای پدر آنچه را مأموری» اما ای پدر وصیت من به تو آن است که دست و پای من را محکم ببندی که مبادا تیزی کارد به من رسد حرکتی کنم و جامه تو خون آلود شود و چون به خانه رسی مادر مرا تسلی دهی پس إبراهیم به دل قوی دست و پای اسمعیل را محکم بست، خروش از ملائکه ملکوت برخاست که زهی بزرگوار بنده ای که وی را در آتش انداختند از جبرئیل یاری نخواست و از برای رضای خدا فرزند خود را به دست خود قربان می کند پس إبراهیم کارد بر حلق اسملعیل نهاد، هر چند قوت کرد نبرید اسمعیل گفت: ای پدر زود فرمان حق را به جای آور فرمود: چه کنم هر چند قوت می کنم نمی برد گفت: ای پدر در روی من نظر می کنی شفقت پدری نمی گذارد، روی من را بر خاک نه و کارد بر قفا گذار.