حق شناس. [ ح َ ش ِ ] ( نف مرکب ) پاسدارنده حق. صاحب حق : زو حق شناس تر نبود هیچ حق شناس زو بردبارتر نبود هیچ بردبار.فرخی.بندگان و کهتران حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس حقگزار.فرخی.همواره پادشاه جهان بادا آن حق شناس حق ده حرمت دان.فرخی.نیست از شاهان گیتی اندر این گیتی چو او وقت خدمت حق شناس و وقت زلّت بردبار.فرخی.هم حق شناس باشد هم حق گزار باشد هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد.منوچهری.این پادشاه بزرگ و راعی حق شناس است. ( تاریخ بیهقی ). گر انصاف خواهی سگ حق شناس بسیرت به از مردم ناسپاس.( بوستان ).من ار حق شناسم وگر خودنمای برون با تو دارم درون با خدای.( بوستان ).
معنی کلمه حق شناس در فرهنگ معین
(حَ. ش ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - معتقد به حقیقت و راستی . ۲ - خداشناس .
معنی کلمه حق شناس در فرهنگ عمید
۱. خداشناس. ۲. کسی که معتقد به حقیقت و راستی است. ۳. آن که حق نعمت یا خدمت و مساعدت کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند: گر انصاف خواهی، سگ حق شناس / به سیرت بِه از مردم ناسپاس (سعدی۱: ۱۲۵ ).
معنی کلمه حق شناس در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - معتقد بحقیقت و راستی . ۲ - خدا شناس . ۳ - ادا کنند. حق کسی قدر دان . خداشناس، کسی که معتقدبه حقیقت وراستی است
معنی کلمه حق شناس در ویکی واژه
grato riconoscente معتقد به حقیقت و راستی. خداشناس.
جملاتی از کاربرد کلمه حق شناس
حمایت از حقوق اخلاقی فرد مبتنی بر این دیدگاه است که داده های شخصی بیان مستقیم شخصیت فرد است: بنابراین حقوق اخلاقی برای هر فرد، شخصی است و به شخص دیگری منتقل نمیشود مگر با وصیت نامه هنگام فوت فرد . حقوق اخلاقی یعنی حق شناسایی فرد به عنوان منبع داده و حق اعتراض به هرگونه تحریف یا حذف قسمتی از داده ها که به افتخار یا شهرت وی آسیب برساند. این حقوق اخلاقی داده های شخصی، دائمی و همیشگی است.
اگر عز و جاه است وگر ذُلِّ قید من از حق شناسم نه از عمر و زید
حق شناسانرا که بر باطل فشاندند آستین غیر کارحق و بارش کار و باری هست نیست
سیّد عبّاس حسینی قائم مقامی تئولوگ، فقیه، اصولی، فیلسوف و عالم اجتماعی ایرانی است. وی مدیر مرکز اسلامی هامبورگ و رئیس آکادمی اسلامی آلمان بوده است. وی شاگرد اساتیدی چون عبدالکریم حق شناس و حسن حسنزاده آملی بوده است.
دل اوحق شناس وحق بین است هر که را روی دل به سوی علی است
*ستاری، مسعود، ۱۳۸۲، ماهی شناسی(۲)(سیستماتیک)، انتشارات حق شناس.
چنان ناحق شناسی تو گیرد دو گیتی ناسپاسی تو گیرد
یک شبی محمود شاه حق شناس اشک می افشاند بر روی ایاس
بانگ بر من زد که ای ناحق شناس دل به ما ده چند باشی بتپرست
شاد زی در پیشگاه شهریار حق شناس ای به درگاه شهنشه سر ز پا نشناخته
من ترا کرده ام ز بند آزاد حق شناسی چرا شدت از یاد
ز حق شناسی نعمت غلام شد اهلی وظیفه نیست که غیر از تو کس دهد نانش
تو هر مذهبی را که بر حق شناسی نقیض تو گوید زهی دین باطل