معنی کلمه تازانه در لغت نامه دهخدا
گر ایدونکه تازانه بازآورم
مگر سر بکوشش [ فراز ] آورم.فردوسی ( از شرفنامه منیری ).من این درع و تازانه برداشتم
بتوران دگر خوار بگذاشتم.فردوسی.شوم زود تازانه بازآورم
اگرچند رنج دراز آورم.فردوسی.یکی بنده تازانه شاه را
ببرد و بیاراست درگاه را
سپه را ز سالار و گردنکشان
جز آن تازیانه نبودی نشان.فردوسی.پرستنده تازانه شهریار
بیاویخت از درگه ماهیار.فردوسی.بزد بر سر مرد تازانه چند
فکندن همی خواست دم سمند.اسدی ( از فرهنگ جهانگیری ).سر تازانه خسرو اندرآخت
خرقه زآن جایگه برون انداخت.سنائی.گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم
ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم.سعدی.