معنی کلمه بیسراک در لغت نامه دهخدا
الا کجاست جمل بیسراک من
بسان ساقهای عرش پای او.منوچهری.نشستم بر آن بیسراک سماعی
فروهشته دو لب چو لفج زبانی.منوچهری.چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر حبایل.منوچهری.شتر نیز هم ناقه هم بیسراک
شتابنده چون باد و از گرد پاک.نظامی.همه توشه ره ز شیرین و شور
روان کرد بر بیسراکان بور.نظامی. || شتربچه یکساله و دوساله. ( برهان ). شتربچه. ( غیاث ). اشتر یکساله یا دوساله. ( فرهنگ میرزا ). شتربچه.( شرفنامه منیری ). شتری که مادرش و پدرش دوکوهان باشد. ( رشیدی ). اما در رساله ای بمعنی شتری بنظر رسیده که مادر آن ناقه عربی باشد و پدرش دوکوهان. نوعی ازشتر است نه مطلق شتر. ( از یادداشت مؤلف ). || کره خر الاغ. ( برهان ) ( غیاث ). سراج اللغات نوشته که بدین معنی بیراک بدون سین مهمله است. ( از غیاث ).خر که از مادیان اسب زاید و این وضع فرعون است که خر را بر مادیان جهانیده و آن خربچه را برهان دعوی بطلان خویش ساخته. ( شرفنامه منیری ) ( از برهان ). || شتر غیربُختی. مقابل دیلاغ و اروانه. ( یادداشت مؤلف ) :
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.فرخی.دگر چارصد بختی و بیسراک
بصندوقها بار بد سیم پاک.اسدی.من بنده که روی سوی او دارم
بی بختی و بیسراک و اروانه .مختاری.آن تجمل زوی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه .سوزنی.به بیسراک شب آهنگ و لوک ترکی روز
که زیر سبزه گردون همی کنند افسار .کمال اسماعیل ( در قسمیه ). || شتربچه بیقرار :
پیوسته از چشم و دلم در آب و آتش منزلم
بر بیسراکی محملم در کوه و صحرا گام زن.امیر معزی.هزار نخستین ازو بیسراک
به گردن کشی کوه را کرده خاک.نظامی.