بی حمیت. [ ح َ می ی َ ] ( ص مرکب ) بر قیاس معنی حریت. ( آنندراج ). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ. بی غیرت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : توبه کند شیرز شیری هگرز گرچه شتر کاهل و بی حمیت است.ناصرخسرو.بددل دزد و جلد و بی حمیت روبه و شیر و گرگ و کفتارند.ناصرخسرو.از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردم بریخت.سعدی.ببین آن بی حمیت را که هرگز نخواهد دید روی نیک بختی.سعدی.
معنی کلمه بی حمیت در فرهنگ معین
(حَ یَّ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) بی غیرت .
معنی کلمه بی حمیت در فرهنگ عمید
۱. بی غیرت، بی تعصب. ۲. بی مروت.
معنی کلمه بی حمیت در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه مردانگی ندارد نامرد مقابل باحمیت . ۲ - آنکه حس ناموس پرستی ندارد بی ناموس بیغیرت مقابل با حمیت .
معنی کلمه بی حمیت در ویکی واژه
بی غیرت.
جملاتی از کاربرد کلمه بی حمیت
بی حمیت وش زبونان خویش را از حرص شوم بر در همچون خودی بهر تمنا افکنند
نه پارتی بدم او را من و نه حامل سیم نه بی حمیت و بیشرم بودم و غدار
از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردان بریخت
بسیار چیده اند بخود رنگ و بوی گل کو بی حمیتی که برد نام یار را؟
و قوت خشم چون از حد بشود، آن را تهور گویند و چون ناقص بود آن را بددلی و بی حمیتی گویند و چون معتدل بود، نه بیش و نه کم، آن را شجاعت گویند. و از شجاعت، کرم و بزرگ همتی و دلیری و حلم و بردباری و آهستگی و فروخوردن خشم و امثال این اخلاق خیزد و از تهور، لاف و عجب و کبر و کند آوری و بارنامه و خویشتن اندر کارهای باخطر افکندن و امثال این خیزد و چون ناقص باشد، از وی خوار خویشتنی و بیچارگی و جزع و تملق و مذلت خیزد.
کدامین بی حمیت، دست های تو قلم کرده کدامین سنگدل، قد دل آرای تو خم کرده؟
شرط مهمانی نه این است ای گروه بی حمیت گز برای قطرهٔ آبی زنید آتش به جانم
مردان بی حمیت و نسوان بی حجاب این بودشان معامله با آل بوتراب
ز بی حمیتی ای دوست چو غلیواجم نه ماده خود را دانم کنون همی و نه نر
آه ازین قوم بی حمیت و بی دین کردری، و ترک خمسه، و لر قزوین