بلاشک
معنی کلمه بلاشک در فرهنگ معین
معنی کلمه بلاشک در فرهنگ فارسی
بدون شک بی ترید بدون شبهه
معنی کلمه بلاشک در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه بلاشک
چو از طفل آن سخن دارد شنیده بلاشک دست از آن دارد کشیده
آن درکی را که وصف اوست به قرآن هست بلاشک مزار صاحب دیوان
که تا تو سرکشی در پیش داری بلاشک سرنگونی بیش داری
حاشا که من شراب خورم خاصه درصیام ور خود یقین کنم که بلاشک شوم تلف
بلاشک حب جاه و حب مالست ترا این جاه جستن پس وبالست
پس درین معنی بلاشک ای عزیز از مؤذن به بود کناس نیز
بگو تا کی چنین آخر تو ای مرد چنین باشی بلاشک اندر این درد
بلا و عافیت آیند اگر به معرض عرض حریف عشق بلاشک بلا قبول کند
دانم بد من ارتو دروغ است و افترا چون رنجش من از تو بلاشک و ارتیاب
در جهان از تست یک یک هر چه هست وز تو بگشاید بلاشک هرچه هست