معنی کلمه ترکتاز در لغت نامه دهخدا
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز
همی بود از هر سویی ترکتاز.فردوسی.چون موی زنگیم سیه و کوته است روز
از ترکتاز هندوی آشوب گسترش.خاقانی.جان از پی گرد مرکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم.خاقانی.در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون
کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد.خاقانی.موی بمویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز.نظامی.سوی خانه خود بیک ترکتاز
بچشم فروبستش آورد باز.نظامی.روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز.نظامی.هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست
ترکتاز طره هندوی تست.عطار.هندوی یکسواره کلکت چو برنشست
بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد.کمال اسماعیل ( دیوان ص 185 ).شرط تسلیم است نی کار دراز
سود ندهد در ضلالت ترکتاز.مولوی.و رجوع به ترکتازی شود.
- از ترکتاز افتادن ؛ از حرکت و تاختن باز ماندن :
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه بازافتاد.نظامی.- ترکتاز آوردن ؛ ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن :
چون به جمعه می شداو وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز.مولوی.سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد
که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را.طالب آملی ( از آنندراج ).- ترکتاز برداشتن ؛ ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن :
عشق چون ترکتازبردارد
نی سوارند، آسمان فرسان.ملاسالک قزوینی ( از آنندراج ).