تسقیم

معنی کلمه تسقیم در لغت نامه دهخدا

تسقیم. [ ت َ ] ( ع مص )بیمار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سقیم و مریض کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ).

معنی کلمه تسقیم در فرهنگ عمید

بیمار کردن.

معنی کلمه تسقیم در فرهنگ فارسی

بیمار کردن سقیم و مریض کردن کسی را

جملاتی از کاربرد کلمه تسقیم

خنجر شه ‌گفت من مستسقیم زان روی هست خون خصم شه علاج درد استسقای من
لب تشنه چنانم به وصالش که توگوئی مستسقیم و او به مثل آب زلال است
کوثر به شراب می فروشم مستسقیم و ز آب محظوظ
ای تو میر آب و من مستسقیم مستغاث المستغاث ای ساقیم
تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب دور بگردان که من بنده دوران تو
گفت من مستسقیم آبم کَشد گرچه می‌دانم که هم آبم کُشد
وصل جانان گرچه عود و آتش است لیک من مُستسقیم آبم خوشست
من چو مستسقیم ای خضر علاجم چه بود که عطش خیزدم از چشمه حیوان دیدن
مستسقیم من و آب آن نامه بوسه دادن سیری کجاست جامی گر عمرها ببوسم
که این بنده سالی است در کوی او چو مستسقیم بر لب جوی او