دوستکام

معنی کلمه دوستکام در لغت نامه دهخدا

دوستکام. ( ص مرکب ) آنکه کار دوستان به مراد و کام او باشد. خوشبخت. کامکار. کامیاب. شادکام. و با شدن و کردن صرف شود. ( یادداشت مؤلف ) :
که پیوسته در نعمت و ناز و کام
در اقبال او بوده ام دوستکام.سعدی ( بوستان ).تا نمیرد کسی به ناکامی
دیگری دوستکام ننشیند.سعدی.- دوستکام داشتن ؛ کامیاب کردن. خوشبخت ساختن : و گفت ایزد تعالی همیشه ملک را دوستکام دارد. ( کلیله و دمنه ).
|| آنکه کارهایش به کام دوستان باشد. به وفق خواهش دوستان. چنانکه دوستان خواهند. امری که به کام ومراد دل دوست باشد. مقابل دشمن کام. ( یادداشت مؤلف ). کسی که کارهایش به مراد دل دوستان باشد. ضد دشمن کام. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( ناظم الاطباء )( از شرفنامه منیری ) ( لغت محلی شوشتر ). نقیض دشمن کام. ( انجمن آرا ) :
نه دشمن کامم اکنون دوستکامم
نه ننگم من ترابر سر که نامم.( ویس و رامین ).آن دوستکام خواجه دنیا کز اعتقاد
بی بندگیش دشمن خویشم چو دشمنم.انوری.و او را سه پسر بود دوستکام و فاضل و بااهلیت. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 2 ).
ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام
چون سگ اصحاب کهف بردر یاران غار.سعدی.دوستداران دوستکامند وحریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه.حافظ.- دوستکام شدن ؛ بر مراد و آرزو و کام دوستان شدن حال وی. مقابل دشمن کام شدن :
دشمنان گفتند کام دوستان ناکامی است
عاقبت سلمان به رغم دشمنان شد دوستکام.سلمان ساوجی ( از آنندراج ).|| شراب خوری با دوستان و یاد دوستان. ( ناظم الاطباء ) ( از لغت محلی شوشتر ) ( انجمن آرا ) ( از برهان ). شرابی باشد که دوستان با دوستان یا به یاد دوستان بنوشند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ). || دوست و رفیق و یار و خیرخواه. || شاهد و نگار. || عاشق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دوستگان شود.

معنی کلمه دوستکام در فرهنگ معین

(ص مر. ) ۱ - یار مهربان . ۲ - معشوق .

معنی کلمه دوستکام در فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ دشمن کام] کاری یا چیزی که به کام و مراد دل دوست باشد.
۲. یار مهربان، دوست خیرخواه، معشوق.

معنی کلمه دوستکام در فرهنگ فارسی

کاری که به مرادوکام دل دوست باشد، یارومهربان
۱ - ( صفت ) یار مهربان رفیق . ۲ - معشوق . ۳ - ( اسم ) امری که بکام و مراد دل دوست باشد مقابل دشمنکام .

جملاتی از کاربرد کلمه دوستکام

همتت ملک‌بخش و ملک‌ستان دولتت دوستکام و دشمن‌کاه
دوستکام دو جهان بادی واندر دو جهان دشمنی را مرساناد قضا بر تو به کام
تا نمیرد یکی به ناکامی دیگری دوستکام ننشیند
بسی منت از داور دادگر که باز آمدی دوستکام از سفر
هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام دشمنم از مرگ من کور شود والسلام
چون مرا ساز سفر ترتیب کرد دوستکامی گو برین ترتیب خورد
دوستکامم دوستکامم دوستکام خاطر چرخ از ملالم ریشتر
ای آسمانِ عاشقان! ای جانِ جانِ عاشقان! حسنت میانِ عاشقان نک دوستکامت می‌کند
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان حسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کند
به دوستکامی این باده ای بدان آورد به شادمانی آن دسته ای ازین بربود