معنی کلمه چشم رسیدن در لغت نامه دهخدا
ترسم چشمت رسد که سخت حقیری
چونکه نبندند خرمکت بگلو بر.منجیک.بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست.حافظ.درون خانه معشوق هم گزندی هست
ببحر رفتم و چشم گهر رسید مرا.قاسم مشهدی ( از آنندراج ).بود آئینه اش از دست و من چون بید میلرزم
مباد از خود رسد رایج بآن گل پیرهن چشمی.رایج ( از آنندراج ).رجوع به چشم رسیدگی و چشم رسیده شود.