معنی کلمه فرویش در لغت نامه دهخدا
راه دیو و عین فرویش است این
تا نپنداری که درویش است این.
امیر حسینی سادات ( از حاشیه برهان چ معین از جهانگیری ).
|| تعطیل و کاهلی و درنگ. ( برهان ):
به هشیاریت باید پیش رفتن
نه غافل وار با فرویش رفتن.امیرخسرو. || فراموشی در کارها. ( برهان ). فرموش. فراموش. فرمش. فرامش.
- فرویش کردن ؛ فراموش کردن و از یاد بردن :
هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فرویش کند.مسعودسعد.|| درشتی و خشونت. || بیکاری. || ( ص ) برشته و بریان. ( برهان ).پرویش. رجوع به پرویش شود.