بوئیدن

معنی کلمه بوئیدن در لغت نامه دهخدا

بوئیدن. [ دَ ] ( مص ) اشمام. اشتمام. شمیم. شمم. ( منتهی الارب ). شمامه. ( دهار ). تشمم. ( زوزنی ). رجوع به بوییدن شود.

معنی کلمه بوئیدن در فرهنگ فارسی

اشمام اشتمام شمیم شمم ٠ شمامه ٠ تشمم ٠

معنی کلمه بوئیدن در ویکی واژه

odorare

جملاتی از کاربرد کلمه بوئیدن

در بالای بینی دو منفذ باریک است که از گوشه چشم بدان پیوندد. و بوهای تند از آن دو منفذ به چشم رسد. و این است که چشم از بوی بد زیر بغل یا هنگام بوئیدن پیاز رنج برد.
و از جمله اموری که در امر به معروف و نهی از منکر لازم است آن است که علم به صدور آن هم رسیده باشد، به این نحو که آدمی خود آن را ببیند یا علم به آن به هم رساند بدون اینکه تفحص یا تجسس نماید اما به محض احتمال یا مظنه، تجسس از آن جایز نیست و در صدد فحص نباید برآمد پس اگر کسی گمان برد که شخصی در خانه مشغول معصیتی است، اما یقین نداشته باشد نمی تواند داخل آنجا شود و نباید در صدد تحقیق آن برآید و همچنین جایز نیست گوش فراداشتن، تا معلوم شود که صدائی که می آید معصیت است یا نه یا بوئیدن دهان، به جهت آنکه معلوم کنی شراب خورده است یا نه یا تحقیق اینکه آیا در خانه شراب دارد؟ یا آنچه در ظرف اوست شراب است یا نه؟ یا پرسیدن اینکه در زیر دامان، آلت سازی پنهان کرده است یا نه؟ و خلاصه آنکه تا علم حاصل نشود تفحص و تجسس نمودن جایز نیست و از همسایه و رفقای فاسق تفتیش فسق او را کردن روانه.
من ببوئیدنش، زان کردم هوس کاین چنین گل را نبوید هیچ کس
و محتمل کی این نفس چیزی بود لطیف اندر قالب کی آن محلّ خویها ناپسندیده بود همچنانک روح لطیفه ایست درین قالب که آن محلّ اخلاق پسندیده است و آن جمله مسخّر بود یکدیگر را، جمع آن یک مردم بود. و نفس و روح از اجسام لطیف اند اندر صورتها، همچون فریشتگان و دیوان بصفت لطافت و چون صحیح است کی چشم محلّ دیدنست و گوش محلّ شنیدنست و بینی محلّ بوئیدن و دهان محلّ چشیدن و سمیع و بصیر و ذائق و شامّ این جمله است. همچنین محلّ اوصاف نکوهیده نفس بود و نفس جزوی بود ازین جمله و دل جزوی بود ازین جمله و حکم و نام با جمله گردد.
بَرِ رُخ تو حرام است روی گُل دیدن به پیش زلف تو جعد بنفشه بوئیدن
میل بوئیدن سنبل نکند در بستان هر که آشفته وش از زلف تو سودا دارد
گیاه را سر جنبیدن از نسیم نماند نسیم را دل بوئیدن گیاه نبود
و حکماء دین حق گفتند که ترکیب مردم عالم مختصرست، و گفتند که ترکیب مردم ازین عالم بر مثال فهرست (است) از کتابی بزرگ که هرچ‌اندر آن کتاب باشد در فهرست از آن اثری پدید کرده باشد. و ما را بر کلیات چیزها اطلاع جز باستدلال از جزویات نباشد، و مر استدلالات عقلی را جز متعلقان بحبل الهی و متمکنان بر مقعد صدق و متثبتان بمرصد حق نتوانند گرفتن، چنانک خدای گفت سبحانه: قوله «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق.» و چو یافتیم آفتاب را بمحل دل عالم کبیر و ماه را بمحل مغز سر عالم، گوییم: پنج ستاره باقی مر جسد عالم را بمنزلت حواسست از جسد ما، اعنی چشم و گوش و بینی و دهان و دست عالم این پنج ستاره است، اعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. و چنانک چشم و گوش و بینی و دهان و دست ما را آلتهاست، و قوتهاء نفس جزوی ما بدین آلتها کار کن است تا دیدنیها و شنودنیها و بوئیدنیها و چشیدنیها و بسودنیها بدین آلت‌اندر یابیم، و دل ما کآن مقر روحست و مغز سر کآن محل نفس ناطقه است بر سر حواس ما پادشاهانند چنانک گفتیم پیش ازین که هرچ قوتهاء حواس‌اندر یابندپیش حاس کلی برند کآن نفس است، این پنج کوکب نیز مر نفس کلی را بمنزلت آلتهاء حواسست، و آفتاب و ماه و دل و مغز جسد اوست، و قوتهاء نفس کلی‌اندرین آلتها رونده است از بهر حاصل کردن حواس‌اندر ما وز بهر حاصل کردن دیدنیها و شنودنیها و بوئیدنیها.