معنی کلمه بلعجب در لغت نامه دهخدا
تو صورت نیستی معنی طلب کن
نظر در جسم و جان بلعجب کن.ناصرخسرو.گم کرده سر رشته تدبیر دلم باز
در طره سرگم شده بلعجب تو.اثیر اخسیکتی.نقاش قضا صدهزاران نقش بدیع و طراز بلعجب بر روی ریاحین آرایش کرده. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ). از وقایع بلعجب که در مدت مقام پادشاه بر در شهر بود درین مدت آن بود که... ( المضاف الی بدایع الازمان ص 51 ). || مشعبد. شعبده باز. ( فرهنگ فارسی معین ). حقه باز :
ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود
تو گفتی چرخ آن شب بلعجب بود.( ویس و رامین ).بسان بلعجبی مهره باز استادم
نگه کنی به من این خانه پاک ودیگر پاک.سوزنی.مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا
کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار.خاقانی.