بی جگر
معنی کلمه بی جگر در فرهنگ معین
معنی کلمه بی جگر در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه بی جگر
هر بی جگر به ما طرف جنگ چون شود؟ برخاستن بود ز سر جان لوای ما
سپهر سفله سیه کاسگی چو پیشه گرفت نداد بی جگرم لقمه ئی ز خوان کرم
فرامرز گفت ای شه بی جگر به نیروی دارنده دادگر
به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟ شکار او نشدن بس بود شکار ترا
همچنان داغ غریبی جگرم می سوزد گرچه جا در دل آتش چو سمندر دارم
دشمنان را گهی که بیخ زنم به کبابی جگر به سیخ زنم
زهرهٔ شیران شود آب از پی اش در راه عشق بی جگر کی می تواند بود یک دم یار دل
گر رسانی ذرهای شادی به جانم بی جگر هم روا باشد چو بر دل بی تو چندین غم رواست
شد ترس من از نامه اعمال فزون تر تاریکی شب بیش کند بی جگری را
مکن چو بی جگران از عتاب تلخ شکایت که لطف دوست گلابی است آفتاب ندیده