بیدادگری

معنی کلمه بیدادگری در لغت نامه دهخدا

بیدادگری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) بیدادی. ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی. ( ناظم الاطباء ). ظلم. ستم. تعدی. مقابل دادگری :
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری.فرخی.این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آن است که باید بشما بر بگریست.منوچهری.منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. ( نوروزنامه ).
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری عادت دیرینه تست.خیام.چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری.نظامی.

معنی کلمه بیدادگری در فرهنگ عمید

۱. ظلم، ستم، تعدی.
۲. بی قانونی.

معنی کلمه بیدادگری در فرهنگ فارسی

ظلم ستم تعدی مقابل دادگری .

جملاتی از کاربرد کلمه بیدادگری

هرگز نبود شکوه ز بیداد سپهرش هر کس چو تو بیدادگری داشته باشد
چشم بیدادگری، جرعه به خونم می زد مژه در قبضهٔ او، خنجر فولادم بود
ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست
دل سیر نگرددت ز بیدادگری چشم آب نگیردت چو در من نگری
دل با همه بی‌رحمی و بیدادگری آید بر من نشیند و زارگری
افکند گلابگر ز بیدادگری صد خار جفا در ره گلبرگ طری
ای داد که آسمان ز بیدادگری با اینهمه داد ما به ما داد نداد
رسم انصاف در اقلیم نکوئی نبود خاصه بیدادگری همچو تو شاهش باشد
دادگری دید برای صواب صورت بیدادگری را به خواب
سیل آشوب، روان گشت به کاشانه ما سوخت از آتش بیدادگری خانه ما