زبان
معنی کلمه زبان در لغت نامه دهخدا

زبان

معنی کلمه زبان در لغت نامه دهخدا

زبان. [ زَ / زُ ] ( اِ ) معروف است و به عربی لسان گویند و بضم اول هم درست است. ( برهان قاطع ). جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که تواند حرکت کند و در فرو بردن غذا و چشیدن و تکلم بکار میرود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آلت گوشتی که دردهان است و برای چشیدن و بلعیدن و گفتار استعمال میشود و لفظ عربیش لسان است. در پهلوی زبان و زفان بوده در اوستا هزوا و در سنسکریت جیهوا... و چون در پهلوی با ضم اول است باید در فارسی هم جایز باشد. ( فرهنگ نظام ). عضو معروف است... و این لفظ در مدار بفتح ودر رشیدی بضم و در بهار عجم و کشف بفتح و ضم ، و در سراج نوشته که آنچه در رشیدی لفظ زبان بضم اول نوشته ، تخصیص ضمه خطاست ، بفتح نیز آمده ، بلکه لهجه ایران بفتح است ، غایتش هر دو صحیح اند. ( غیاث اللغات ). لسان و آن جزء لحمی واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که متحرک است و بکار میرود در بلع و ازدراد غذاء و علاوه آلت عمده و اصلی ذوق و تکلم است. ( ناظم الاطباء ). خازن. خَزّان. ذَبذَبَة. شاهد. شِبدِع. صاقور. عصا. لِهجِه. لَهَجَه. ( منتهی الارب ). لسان. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( آنندراج ). لِسن. ( منتهی الارب ). لقلق. ( دهار ). مِذرَب. مِذوَد. معلاق. مفصل. ( منتهی الارب ). مقول. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ) ( دهار ).مقوال. منمول. ( منتهی الارب ). در کتاب تشریح میرزا علیخان آمده : قسمت ثابت زبان جزء اعظم جدار تحتانی دهان و قسمت غیر ثابتش در جوف دهان متحرک است ، عضوی است کثیر العمل و نیز اصل در حسن ذوق. و اثر بسیار عمده در بلع و تقطیع اصوات و غیرها دارد. میشود آنرا تشبیه کرد به قطع ناقصی که قطر اطول آن قدامی خلفی باشد و لیکن شکل آن از قوس مکافئی که قوس دندانی تحتانی رسم میکند معین میشود. در قدامی که خیلی بزرگتر است افقی است و منتهی به نقطه ای میشود که از جمیع مواضعزبان کوچکتر است. در قسمت خلفی دفعةً منحنی شده بخلف و تحت مایل و از همه جا ضخیمتر میشود پس بعقب رفته باریکتر میشود و بعظم لامی ملتصق میگردد و برای آن سطحی فوقانی و سطحی تحتانی و دو کنار و قاعده و رأسی ملاحظه کرده اند. سطح فوقانی : غیر مستوی و در تمام امتداد خود آزاد است. پست و بلندیهای آن عبارتند از:
1- شکنجهائی که مخصوصاً در قسمت خلفی و در کنارهای زبان برآمده ترند. در بعضی در جزءمتوسط، یک شیار طولی بسیار بزرگ دیده میشود. 2- حلیمه های بسیاری که تمام سطح ظهری زبان را مستور نموده و دارای اقسام ذیلند:

معنی کلمه زبان در فرهنگ معین

(زَ ) [ په . ] (اِ. ) = زفان . زوان : ۱ - عضوی عضلانی ماهیچه ای و متحرک در دهان که از آن برای چشیدن مزه ها، بلع غذا و حرف زدن استفاده می شود. ۲ - مجموعة نشانه های آوایی و خطی که برای بیان اندیشه و برقراری ارتباط به کار می رود. ۳ - مجموعة رمزها و نشانه هایی

معنی کلمه زبان در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند.
۲. [مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت.
* زبان اوستایی: از قدیمی ترین زبان های ایرانی که کتاب اوستا به آن زبان نوشته شده.
* زبان بر کسی باز کردن: [قدیمی، مجاز] دربارۀ او عیب جویی و بدگویی کردن.
* زبان بر کسی گشادن: [قدیمی، مجاز] = * زبان بر کسی باز کردن: جهان دار نپسندد این بد ز من / گشایند بر من زبان انجمن (فردوسی: ۲/۲۶۹ ).
* زبان بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی] سکوت کردن، خاموش شدن.
* زبان به کام کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] ساکت شدن، خاموش شدن.
* زبان تر کردن: (مصدر لازم ) [مجاز] سخن گفتن، کلمه ای بر زبان آوردن: با من به سلام خشک ای دوست زبان تر کن / تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم (خاقانی: ۶۳۸ ).
* زبان حال (حالت ): [مجاز]
۱. وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند.
۲. زبان دل: چشمم به زبان حال گوید / نی آنکه به اختیار گویم (سعدی۲: ۵۳۶ ).
* زبان دادن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] قول دادن، وعده دادن، عهد و پیمان بستن: شما را زبان داد باید همان / که بر ما نباشد کسی بدگمان (فردوسی: ۸/۹۸ ).
* زبان دل: [مجاز] زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند.
* زبان درکشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] ساکت شدن، خاموشی گزیدن: زبان درکش ار عقل داریّ و هوش / چو سعدی سخن گوی، ورنه خموش (سعدی۱: ۱۵۷ ).
* زبان ریختن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. بسیارحرف زدن، پرحرفی کردن.
۲. زبان بازی کردن.
* زبان زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. سخن گفتن، حرف زدن.
۲. زبان درازی کردن.
۳. چشیدن.
* زبان زرگری: [مجاز] زبان ساختگی و قراردادی که زرگرها و بعضی دیگر از مردم با آن تکلم می کنند و قاعده اش این است که به هر هجای کلمه یک (ز ) اضافه می کنند مثلاً کتاب را (کِ زِ تاب ز ا ب ) می گویند.
* زبان ستدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. زبان ستاندن، قول گرفتن.
۲. (مصدر متعدی ) خاموش گردانیدن، وادار به سکوت کردن.
* زبان کسی را بستن: [مجاز] او را ساکت کردن، خاموش کردن: به کوشش توان دجله را پیش بست / نشاید زبان بداندیش بست (سعدی۱: ۱۶۷ ).
* زبان کلک: [قدیمی، مجاز] زبان قلم، نوک قلم.
* زبان کوچک: (زیست شناسی ) ملاز، ملازه، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است.
* زبان گاو: [قدیمی]
۱. نوعی از پیکان تیر بوده، شبیه زبان گاو: در آن بیشه که بود از تیر و شمشیر / زبان گاو برده زهرهٴ شیر (نظامی۲: ۲۵۴ ).
۲. (زیست شناسی ) = گاوزبان
* زبان گشادن: (مصدر لازم ) [مجاز] زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن.
* زبان گل ها: رمز و مفهومی که ادبای اروپایی برای هریک از گل ها در نظر گرفته اند، مثلاً گل همیشه بهار رمز امیدواری، گل سرخ رمز عشق، گل شب بو رمز خوشبختی، و گل بنفشه رمز بی علاقگی است.

معنی کلمه زبان در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عضو طولانی و نسبتا طویل و متحرک که در حفره دهانی قرار دارد و در انتها به وسیله قسمتی بنام [[ بند زبان ]] بکف دهان و استخوان لامی چسبیده و نوک آن آزاد است و جهت اعمال بلع و مکالمه و تغییرات صدا بکار میرود و ضمنا عضو اصلی حس ذایقه است لسان . یا بن زبان قسمت انتهایی زبان که به کف دهان متصل میشود انتهای زبان . یا بند زبان مهار زبان . یا زبان کوچک شراع الحنک . یا زبان گاو ۱ - نوعی پیکان تیر شکاری . ۲ - گاو زبان. یا زبان زبان قسمت آزاد ابتدای زبان که متحرک است و میتواند از دهان خارج شود نوک زبان . یا زبان به چیزی باز کردن آنرا به زبان آوردن بدان تفوه کردن . یا زبان تر کردن ۱ - سخن گفتن . ۲ - لقمه در دهان گذاشتن . ۳ - گفتار تقریر بیان . یا زبان بی سر سخن بیهوده . یا زبان حال وضع و حال شخص که از اندیشه و نیت و احوال درونی او حکایت میکند . یا زبان دل زبان حال . یا زبان گلها اروپاییان هر گلی را رمز و نشانه امری دانسته اند که آنرا زبان گلها نامیده اند . بدین طریق با فرستادن یک گل میتوان منظور خود را به طرف فهماند مثل گل سرخ نشانه عشق و گل بنفشه نشانه بی مهری است . ۴ - هر یک از فلسهایی که در قاعده سنبله های گلهای تیره غلات وجود دارد .
منازلی است در اسکندریه

معنی کلمه زبان در فرهنگستان زبان و ادب

{language} [زبان شناسی] دانش مشترک بین اعضای یک جامعۀ بشری که ارتباط کلامی میان آنها را ممکن می سازد و موضوع بررسی علم زبان شناسی است

معنی کلمه زبان در دانشنامه عمومی

زَبان، یک نظام ساختارمند برای برقراری ارتباط است. ساختار یک زبان، دستور زبان و اجزای آزاد آن، واژگان آن است. زبان ها، ابزار اصلی ارتباط انسان ها به حساب می آیند و می توانند از راه گفتار، نشانه یا نوشتار، منتقل شوند. بسیاری از زبان ها، از جمله زبان های رایج دنیا، سامانه های نوشتاری دارند که امکان ضبط صداها یا نشانه ها را برای فعال سازی دوباره در آینده، فراهم می کنند. زبان انسان به یک روش انتقال ( دیداری، صوتی یا غیره ) ، وابسته نیست و بین فرهنگ ها در طول زمان، بسیار متغیر بوده است. انواع زبان ها در خانواده های زبانی مختلف قرار می گیرند .
زبان های انسانی از ویژگی های زایا بودن و قشرشکن بودن، برخوردارند و بر قراردادهای اجتماعی و یادگیری، متکی شده اند.
تخمین زده می شود که تعداد زبان های انسانی در جهان بین ۵٬۰۰۰ تا ۷٬۰۰۰ زبان متفاوت باشد. برآوردهای دقیق به تمایز دلخواه ( دوگانگی ) بین زبان ها و گویش ها بستگی دارد. زبان های طبیعی می توانند صحبت شوند، نشان وار شوند یا هر دوی این ویژگی را داشته باشند. با این حال، هر زبانی را می توان با استفاده از محرک های شنیداری، دیداری یا لمسی در رسانه های ثانویه رمزگذاری کرد - برای مثال، نوشتن، سوت زدن، امضا کردن، یا خط بریل نمونه هایی از این ویژگی هستند. به عبارت دیگر، زبان انسان مستقل از وجه نمایی ( منظور در بافت معناشناسی آن:modality - independent ) است، اما زبان نوشتاری یا اشاره راهی برای حک یا رمزگذاری گفتار یا حرکات طبیعی انسان است.
بسته به دیدگاه های فلسفی در مورد تعریف زبان و معنا، هنگامی که به عنوان یک مفهوم کلی استفاده می شود، «زبان» ممکن است به توانایی شناختی برای یادگیری و استفاده از سامانه های ارتباطی پیچیده یا توصیف مجموعه ای از قوانین تشکیل دهنده این سامانه اشاره داشته باشد. یا مجموعه ای از گفته هایی که می توان از آن قوانین تولید کرد. همه زبان ها برای ربط دادن نشانه ها به معانی خاص به فرایند نشانه سازی یا همان semiosis متکی هستند. زبان های شفاهی، دستی و لمسی حاوی یک سیستم واج شناختی هستند که نحوه استفاده از نمادها برای تشکیل دنباله هایی به نام واژه ها یا تکواژها را کنترل می کند. همچنین زبان دارای یک سامانه نحوی است که نحوه ترکیب واژگان و تکواژها را برای تشکیل عبارات و گفته ها را شکل می دهد.
به مطالعه علمی زبان، زبان شناسی می گویند. در جهان غرب، بررسی های انتقادی زبان ها، مانند فلسفه زبان، روابط بین زبان و اندیشه و غیره، از جمله اینکه کلمات چگونه تجربه را نشان می دهند، حداقل از زمان گرگیاس و افلاطون در تمدن یونان باستان مورد بحث بوده است. متفکرانی مانند روسو ( ۱۷۱۲–۱۷۷۸ ) استدلال کرده اند که زبان از احساسات سرچشمه می گیرد، در حالی که دیگران مانند کانت ( ۱۷۲۴–۱۸۰۴ ) معتقدند که زبان ها از تفکر عقلانی و منطقی سرچشمه می گیرند. فیلسوفان قرن بیستمی مانند ویتگنشتاین ( ۱۸۸۹–۱۹۵۱ ) اما استدلال می کنند که فلسفه در واقع مطالعه خود زبان است. از چهره های اصلی علم زبان شناسی تأثیرگذار در زبان شناسی نوین می توان به فردیناند دو سوسور و نوام چامسکی اشاره کرد.
زبان (کالبدشناسی). زبان دسته ای از ماهیچه های مخطط است که در درون دهان قرار دارد و به جویدن و هضم غذا کمک می کند.
زبان به وسیلهٔ پرزهایی که بر روی خود دارد تنها عضو برای چشیدن در بدن است. همچنین با توانایی حرکت به صورت های مختلف به تشکیل صداهای مختلف به صحبت کردن کمک می کند. زبان به وسیله بزاق دهان همیشه مرطوب نگه داشته می شود و تعداد زیادی عصب و رگ به زبان کمک می کنند تا حرکت های مختلف را انجام دهد.
بعضی زبان را به عنوان قویترین ماهیچه ارادی بدن انسان می شناسند.
معنی کلمه زبان در فرهنگ معین
معنی کلمه زبان در فرهنگ عمید
معنی کلمه زبان در فرهنگ فارسی
معنی کلمه زبان در فرهنگستان زبان و ادب
معنی کلمه زبان در دانشنامه عمومی

معنی کلمه زبان در دانشنامه آزاد فارسی

برقراری سیستماتیک ارتباط به وسیلۀ نمادهای صوتی. زبان مشخصۀ عمومی نوع بشر است. منشأ زبان به درستی دانسته نیست و پیشینۀ کاربرد آن بسیار طولانی است. سابقۀ خط (که به حدود ۶هزار سال می رسد) فقط جزیی کوچک از تاریخ زبان است. زبان قبایل بدوی با زبان جوامع پیشرفته و زبان های باستانی با زبان های مدرن از نظر ابتدایی یا پیشرفته بودن هیچ تفاوتی ندارند. تفاوت زبان ها در ادبیات آن هاست. از آن جا که زبان سیستمی فرهنگی است، در کاربرد انفرادی، جنسیتی و طبقاتی آن تمایزاتی به وجود می آید. هر فرد به گروهی از مردم تعلق دارد که به یک زبان سخن می گویند. شمار جوامع زبانی بین ۳ تا ۴هزار برآورد شده است. گویندگان زبان ها از نظر تعداد بسیار متفاوت اند. برخی از زبان ها صدها میلیون و برخی دیگر چند صد تن یا حتی کمتر گوینده دارند. زبان چینی ماندارین، زبان انگلیسی و زبان اسپانیایی بیش از هر زبان دیگر امروزی تکلم می شود. در هر زبان گویش های مختلف و لحن و لهجه های گوناگون وجود دارد. گویشی که دارای ادبیات غنی، مکتوب و مدرسی باشد، زبان معیار خوانده می شود. بسیاری از مردم به بیش از یک زبان سخن می گویند. نخستین زبان آموخته شده را زبان بومی یا زبان مادری می نامند. کلیۀ افراد بشر بالقوه استعداد زبان آموزی دارند امّا این استعداد خاص آموختن یک زبان خاص نیست و کودک نوزاد در هر محیطی پرورده شود قادر به آموختن زبان آن محیط خواهد بود. در دهۀ ۱۹۵۰ نوام چامسکی نظریۀ گشتاری یا زایشی را مطرح کرد که بنابر آن واژگان و دستور هر زبان طبیعی بر شالودۀ «ساختارهای عمقی» استوار است و درک زبان و دستور زبان در همه جای دنیا ذاتی بشر و تفاوت های بین دو زبان کمتر از شباهت های آن ها بنیادی است. زبان هایی را که از بنیاد به یکدیگر مرتبط اند، خانوادۀ زبانی می خوانند. نخستین خانوادۀ زبانی که مورد مطالعه قرار گرفت، خانوادۀ زبان های آریایی، یا هند و اروپایی بود، که شاخۀ زبان های هند و ایرانی، ازجمله سانسکریت، اوستایی، فارسی باستان، پهلوی، کردی و فارسی دری از این خانواده است. خانوادۀ زبان های حامی ـ سامی، آلتایی و سرخ پوستی در قارۀ امریکا، نیز هرکدام خانواده ای از زبان های بشری را تشکیل می دهند. برخی از زبان های پراکنده در میان بومیان استرالیا، گینۀ نو و سیبری شرقی هنوز به درستی طبقه بندی نشده اند.
زبان (زیست شناسی). زبان (زیست شناسی)(tongue)
در مهره داران چهارپا، اندامی عضلانی که معمولاً به کف دهان متصل است. دارای ریشۀ ضخیمی، متصل به استخوانی U شکل با نام استخوان لامی، است و با غشایی مخاطیپوشیده شده است که دارای اعصابو جوانه های چشاییاست. زبان اندام اصلی چشاییاست. غذا را برای جویدن به زیر دندان ها، و برای بلع به حلق هدایت می کند. همچنین، این اندام در انسان برای صحبت کردن نیز ضروری است. در حیوانات دیگر، برای نوشیدن آب، و تمیز کردن و آراستن بدن به کار می آید. در برخی از جانوران، ازقبیل قورباغه ها، زبان برای گرفتن حشرات و غذا به سرعت و ناگهان به جلو پرتاب می شود. در برخی دیگر، ازقبیل مورچه خوار، زبان دسترسی به غذا در سوراخ های عمیق را ممکن می کند.

معنی کلمه زبان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] . زبان عضوی از اعضای بدن انسان است که قدرت حرف زدن را به او می دهد.
زبان عبارت است از عضو عضلانی متحرک، چسبیده به کف دهان انسان و اغلب مهره داران که کاربردهای مختلفی همچون سخن گفتن، بلعیدن غذا و تشخیص مزه‏های گوناگون دارد. زبان بر لغت و گویش نیز اطلاق می‏شود، مانند زبان فارسی که مراد گویش فارسی و جای بحث آن مدخلهایی همچون اعجمی است. مراد از زبان در این مقاله همان معنای نخست است که از احکام آن در بسیاری از ابواب؛ اعم از عبادات، معاملات و قصاص و دیات سخن گفته‏اند.
اهمیت زبان
زبان به لحاظ جایگاه ممتاز در ابراز معانی و مقاصد درونی، از اهمیت ویژه‏ای برخوردار است؛ از این رو، دارای آثار گسترده و متنوع است و به لحاظ این آثار، در شرع مقدس برای آن احکامی بسیار و متنوع تشریع شده است.
کاربرد زبان در فقه
ادای تکالیفی مانند نماز، ا مر به معروف و نهی از منکر و دفاع در بعضی مراتب آن دو و نیز صحت عقودی همچون نکاح و ایقاعاتی نظیر طلاق، نذر و عهد به زبان بستگی دارد.
با بروز اختلال در کار زبان، مانند لالی، احکامی جدید بر آن بار می‏شود، مثل کفایت اشاره به جای تلفظ در مواردی که تلفظ به زبان معتبر است؛ هرچند علاوه بر آن، حرکت دادن زبان در مواردی همچون ذکرهای واجب نماز و به قول مشهور، هنگام تلبیه واجب است.
احکام زبان
...

معنی کلمه زبان در ویکی واژه

(جانوری): عضو عضلانی و متحرک چسبنده به کف دهان انسان و اغلب مهره‌داران که در اعمال مختلفی مانند تکلم، بلع غذا، و تشخیص مزه‌های گوناگون نقش دارد. زفان، زوان. زبان ممکن است از دو بخش زَ - بان شکل گرفته باشد؛ و معنی آن به زبان معیار باستان احتمالا کنایه از قبیله یا قومی ویژه بوده است مانند زاب، زابل.
(گفتگو): طرحی نظام‌مند در ذهن انسان که بوسیله آواها یا نشانه‌های نوشتاریِ آنها برمبنای قوانین سازمان یافته، صورت خارجی می‌یابد و به منظور بیان افکار و احساسات یا برقراری ارتباط بکار می‌رود.
مجموعه رمزها و نشانه‌هایی که برای یک معنی خاص به کار می‌رود.
نوعی شیرینی که شبیه به زبان.
زبان کسی مو در آوردن کنایه از: از شدت تکرار کردن یا بسیار گفتن، به جان آمدن.
زبان را گاز گرفتن: پس گرفتن سخن.
زبان زرگری: زبانی غیرمعمول و تصنعی.

جملاتی از کاربرد کلمه زبان

این قصه ز هر زبان بیانش ناید افسانه عشق را زبان دگر است
از نظر رفت و در‌ام د به زبان ها عنقا بی نشان هر که شد از نام نشانی دارد
اگرچه دیده دید و گوش بشنید چو ستر آمد همه هست و زبان نه
اهلی از عشق تو شد کافر و زنار پرست نام ایمان به زبان بهر زبان بست گرفت
زبانش کبود و دو چشمش چو خون همی آتش آمد ز کامش برون
گر کرد خون دلم چو زبان از سخن ببست با او که را مجال سخن هر چه کرد کرد
گهی این زبان داشت در کام او مکیدی چو لعل شکر فام او
چو سعدی که چندی زبان‌بسته بود ز طعنِ زبان‌آوران رَسته بود
آئوله در زبان کوئنیا به معنی وجود بخشیدن از هیچ (اختراع) است.
نباشد یک زمان بی‌ناله‌ات زیست زبان داری بگو کاین ناله از چیست