بوالهوسی. [ بُل ْ هََ وَ ] ( حامص مرکب ) پرهوسی. هوسکاری. گذراندن وقت به آرزو و هوس بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ) : عمر بگذشته به بی حاصلی و بوالهوسی ای پسر جام میم ده که به پیری برسی.حافظ.
معنی کلمه بوالهوسی در فرهنگ فارسی
پر هوس هوسکاری گذراندن وقت به آرزو و هوس بسیار ٠
جملاتی از کاربرد کلمه بوالهوسی
هرچه جز شستن دست هوس از حاصل خویش باشد اینجا همه بی حاصلی و بوالهوسی
وآنکه بد عاقله کشور ما شد اسیر هوس بوالهوسی
بوالهوسی عشق باز، نیست به از عند لیب هم نفسی به نشین، نیست به از بوستان
نستاند زیادتی ز کسی ننهند در وجود بوالهوسی
بی یاد خدا ذی نفسی نیست که نیست بی نشئهٔ او بوالهوسی نیست که نیست
بوالهوسی و بوالهوس، هست چو طایر و قفس خواهی اگر زنی نفس، کنج قفس نمیشود
خوشم که در دل من عشق مدعا نگذاشت مرا به بوالهوسیهای خویش وانگذاشت
عمر بگذشت ببیحاصلی و بوالهوسی، تا کی وتا چند، از جوانی تا پیری از پیری تا کجا؟
عذر میخواهمت ز بوالهوسی داری ای عشق گر تو معذورم
این همه بردن و آوردن چیست تو چو آن کوزه گرِ بوالهوسی