معنی کلمه جوانی در لغت نامه دهخدا
یک نیمه جهان را بجوانی بگشادی
چون پیر شوی نیمه دیگر بگشایی.منوچهری.هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است جوانی هم هیچ.خاقانی.بدین شهر ما در جوانی نماند
همان نامور پهلوانی نماند.فردوسی.بگوید ترا زادفرخ همین
جهان را بچشم جوانی مبین.فردوسی.یکی از وزرا گفت : این پسر [ دزد ] هنوز از باغ زندگانی بر نخورده است واز ریعان جوانی تمتع نیافته. ( گلستان ).
کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز
بجوانی و بزور و هنر خویش مناز.ولیدی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).- جوانی کردن :
اگرچه گوی سروبالا بُوَد
جوانی کند پیر کانا بُوَد.فردوسی.چگونه پیر جوانی و جاهلی نکند
در این قضیّه که گردد جهان پیر جوان ؟سعدی.سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد.سعدی.برف پیری می نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی میکند.سعدی.- امثال :
از جوانی تا پیری از پیری تا بکی ؟
جوانی است و هزارش چم و خم .
جوانی کجایی که یادت بخیر.
جهان را بچشم جوانی مبین .
دریغا جوانی ، دریغا جوانی .
|| یراقی باریک از ابریشم و سیم بافته که بر کناره جامه دوختندی زینت را.
جوانی. [ ج َ ] ( ع اِ ) جوانب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جَوان شود.
جوانی. [ ج َوْ وا نی ی ] ( ع اِ )درون خانه و صحن آن. ( منتهی الارب ). درون و داخل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و این منسوب است به جوّ،نسبتی شاذ و نادر مقابل بَرّانی. ( اقرب الموارد ). ودر حدیث سلمان است : ان لکل امرء جوانیاً و بَرّانیّاً؛ ای ظاهراً و باطناً و سراً و علانیةً. ( منتهی الارب ). ان لکل امرء جوانیاً و بَرّانیّاً فمن اصلح جوانیه اصلح اﷲ برانیه. ( ذیل اقرب الموارد ).
جوانی. [ ج ِ ] ( اِ ) تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند و آنرا نانخواه و زنیان هم گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).
جوانی. [ ] ( اِخ ) حسن بن محمد، مکنی به ابوالبرکات. از اکابر علمای قرن ششم هجری که بسال 558 هَ. ق. وفات یافت. کتاب الجوهرالمکنون فی القبایل و البطون از اوست. ( کشف الظنون ) ( ریحانة الادب ج 1 ص 284 ).