معنی کلمه دوباره در لغت نامه دهخدا
پس مرا خون دوباره می ریزی
من به خونابه باز می غلطم.خاقانی.مطربی دور از این خجسته سرای
کس ندیدش دوباره در یک جای.سعدی ( گلستان ).- امثال :
دوباره نیست کس را زندگانی . ( از مجموعه مختصر امثال طبع هند ).
- حیات یا عمر دوباره ؛ زندگی مکرر. حیات از نو. ( از آنندراج ) :
خونریزبی دیت مشمر بادیه که هست
عمر دوباره در سفر روح پرورش.خاقانی.از داغ تازگی جگر پاره پاره یافت
از آفتاب صبح حیات دوباره یافت.صائب ( از آنندراج ).از هستی دوروزه به تنگ اند عارفان
تو ساده لوح طالب عمر دوباره ای.صائب ( از آنندراج ).- امثال :
عمر دوباره نداده اند کسی را. ( امثال و حکم دهخدا ).
خدا کی می دهد عمر دوباره .( امثال و حکم دهخدا ).- دوباره شدن ؛ تکرار گردیدن. مکرر شدن :
شنیده ام که حدیثی که آن دوباره شود
چو صبر گردد تلخ از چه خوش بود چو شکر.فرخی.- دوباره کردن ؛ از سر گرفتن :
اگر به روی تو باردگر نظاره کنم
چو صبح زندگی خویش را دوباره کنم.صائب ( از آنندراج ). || دونوبت. دوبار. یک بار به اضافه بار دیگر :
بفرمود پس گیو را شهریار
دوباره ز لشکر گزین کن هزار.فردوسی. || مضاعف و دوچندان. ( ناظم الاطباء ). ضعف. ( یادداشت مؤلف ) :
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی.منوچهری.|| ثانیاً. ( یادداشت مؤلف ). || دوبارتقطیرشده. ( از ناظم الاطباء ).