معنی کلمه خیط در لغت نامه دهخدا
صدهزاران خیط یک تو را نباشد قوتی
چون بهم بربافتی اسفندیارش نگسلد.سعدی.تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع
پس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.سعدی.|| تار عنکبوت مانندی که از هوا فرود آید در سختی گرما و نیست گردد. || هوا. || خلو میان دو چیز. || روشنی که تا بدان درآید. || گله شتر مرغ. || گروه ملخ. || ( اِمص ) درزیگری. || ( مص ) دوختن. منه : خاط الثوب خیطا و خیاطة. || رفتن مار بر زمین. منه : خاطت الحیة خیطاً. || گذشتن یک بار یا بسرعت گذشتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خاط الیه خیطة.
خیط. ( ع اِ ) گروه ملخ. خَیط. ج ، خیطان. || گله شترمرغ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خَیط. ج ، خیطان. || دایره بر زمین کشیده. ( یادداشت مؤلف ).
خیط. [ خ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز و یک هزارگزی خاور راه خلف آباد به اهواز. آب آن ازچاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه زرگان معمرند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
خیط. [ خ َ ی َ ] ( ع اِمص ) درازی گردن. ( منتهی الارب ).
خیط. [ خ َ ] ( اِخ ) نام سلسله ستارگان خرد که بمیان حوتین جای دارند. ( یادداشت مؤلف ).
خیط. [ خ َ ] ( اِخ ) اطمی است از آن بنی اسود مشرف بر حره شرقی مسجد قبلتین. ( منتهی الارب ).
خیط. [ خ َ ] ( اِخ ) نام کوهی است. ( منتهی الارب ).