معنی کلمه خوشه در لغت نامه دهخدا
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بادپیچ بازیگر.ابوشکوربلخی.به خروار از آن پس ده و دوهزار
به خوشه درون گندم آرند بار.فردوسی.ز گاوان گردون کشان چل هزار
به خوشه درون گندم آرند بار.فردوسی.خورش هست چندان که اندازه نیست
به خوشه درون هست اگر تازه نیست.فردوسی.از آن خوشه ای چند ببرید وبرد
به ایوان و خوالیگرش را سپرد.فردوسی.آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پر نبیذ
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس.بهرامی.ترا تنت خوشه ست و پیری خزان
خزان تو بر خوشه تنت زد.ناصرخسرو.دگرگون شدی و دگرگون شود
چو بر خوشه باد خزان بروزد.ناصرخسرو.گهی بدرود خوشه ت ورزکاری
گهی بشکست شاخی باغبانت.ناصرخسرو.به خوشه در از بهر بیرون شدن
چنان جمله شد ماش و سنگ و نخود.ناصرخسرو.چه بیم داری از شیر کو ندارد چنگ
چه خیر جویی از خوشه کوندارد بر.مسعودسعد.نهال دید درخت شده و آن خوشه ها از او آویخته. ( نوروزنامه خیام ). درخت انگور دید چون عروس آراسته ، خوشه بزرگ شده و از سبزی بسیاهی آمده چون شبه می تافت. ( نوروزنامه ).
برحذرم ز آتش اجل که بسوزد
کشت حیاتی که خوشه در دهن آورد.خاقانی.گیسوان بافته چون خوشه چه دارید هنوز
بندآن خوشه که آن بافته تر بگشائید.خاقانی.از دانه دل به کشت شادی
یک خوشه بسالیان مبینام.خاقانی.چو خوشه چند شوی صدزبان نمی خواهی
که یک زبان چو ترازو بوی بروز جزا.خاقانی.دانه فشان گشته به هر گوشه ای
رسته ز هر دانه او خوشه ای.نظامی.هرکه مزروع خود بخورد خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید.سعدی.- امثال :
خوشه یکسر دارد. ( از مجموعه امثال مختصر چ هند ).