معنی کلمه جلو در لغت نامه دهخدا
جلو. [ ج َل ْوْ ] ( ع مص ) بیرون کردن. ( منتهی الارب ).
جلو. [ ج َ ل َ ] ( ترکی ، اِ ) عنان اسب. || کنایه از اسب کوتل و جنیبت هم هست. ( برهان ). || اکنون بمعنی پیش و مقابل استعمال شود. مأخوذ از ترکی جیلاو بمعنی لگام اسب. پیش. برابر. ( حاشیه برهان چ معین از جغتایی ص 308 ).
جلو. [ ج ِ ل َ ] ( ترکی ، ق ) پیش. قبل. قدام. ( ناظم الاطباء ). || روبروی. مقابل. || پیشگاه. ( ناظم الاطباء ). ( ناظم الاطباء ). رجوع به جَلَو شود.
- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن. ( فرهنگ نظام ).
- || خوب بحساب کسی رسیدن.
- جلو انداختن ؛ پیش انداختن. ( ناظم الاطباء ).
- جلو چادر ؛ پیشگاه خیمه. ( ناظم الاطباء ).
- جلودار ؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود.
- جلو کسی رفتن ؛ پیش باز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ).
- || حمله کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ).
- جلو گرفتن ، جلوگیری کردن ؛ مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ).
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 12هزارگزی جنوب کرمانشاه و پنج هزارگزی دربند زرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است.120تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 3هزارگزی جنوب قلعه رئیس مرکز دهستان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و پارچه بافی است. راه مالرو دارد.ساکنین از طایفه طیبی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران جلد 6 ).