رفتن

معنی کلمه رفتن در لغت نامه دهخدا

رفتن. [ رَ ت َ ] ( مص ) حرکت کردن. خود را حرکت دادن. ( ناظم الاطباء ). روان شدن از محلی به محل دیگر. ( ازناظم الاطباء ). خود را منتقل کردن از جایی به جایی. نقل کردن از نقطه ای به نقطه دیگر. راه رفتن. مشی. ( یادداشت مؤلف ). مشی. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) ( منتهی الارب ). تمشاء. ( منتهی الارب ) ( دهار ). تمشیة. ( منتهی الارب ). جایی را گذاشته رو بجای دیگرآوردن. ( فرهنگ نظام ). مقابل آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ). حرکت کردن. روانه شدن. ( فرهنگ لغات ولف ). عازم شدن. شدن. بشدن. ذهاب. پیمودن. مجیی ٔ. ( یادداشت مؤلف ). سیر کردن. ( ناظم الاطباء ). تسیار. سیرورة. مسیر. ( تاج المصادر بیهقی ). سیر. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). عسد. اجتیاز. انطلاق. ( منتهی الارب ). درجان. دروج. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادربیهقی ). دش. دقوس. دلدال. دلدلة. ( منتهی الارب ). دنش. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). ضرب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). سروب. ( دهار ). طحو. طرغشة. طری. طس. ( منتهی الارب ). طعن. ( تاج المصادر بیهقی ). طمور. ( منتهی الارب ). عزب. ( منتهی الارب ) ( المنجد ). طوء. عیول و عیل و معیل. عزوب. عیر. غبر. غموض. کهف. ( منتهی الارب ). مضرب. ( تاج المصادر بیهقی ). مطر. مطور. مغر. میط. ( منتهی الارب ). نؤج. ( منتهی الارب ) ( از المنجد ). نسع. نسوع. نسغ. ( منتهی الارب ). وخی. ( منتهی الارب )( تاج المصادر بیهقی ). هزو. هکوع. ( منتهی الارب ). هیس. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) :
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گه رفتن فرازآمد نجست .رودکی.مرد دینی رفت و آوردش کلند
چون همی مهمان در من خواست کند.رودکی.چو یاوندان به مجلس می گرفتند
ز مجلس مست چون گشتند رفتند.رودکی.فغفور بودم و فغ پیش من
فغ رفت و من بماندم فغواره.ابوشکور.فرستاد فرزند را نزد شاه
سپاهی همی رفت با او به راه.فردوسی.چو خسرو نشست از بر تخت زر
برفتند هر کس که بودش گهر.فردوسی.دل سام از آن نامه زال تفت
به اندیشه دل سوی آرام رفت.فردوسی.تو ز ایدر برفتی بیامد سپاه
نوآیین یکی نامور کینه خواه.

معنی کلمه رفتن در فرهنگ معین

(رُ تَ ) (مص م . ) نک روبیدن .
(رَ تَ ) [ په . ] (مص ل . ) ۱ - روان شدن ، حرک ت کردن . ۲ - کوچ کردن ، رحلت کردن . ۳ - گذش تن ، سپری شدن . ۴ - مردن . ۵ - تأثیر کردن . ۶ - شدن ، گذشتن . ۷ - صورت پذیرفتن ، انجام گرفتن . ۹ - (عا. ) شبیه بودن . ۱٠ - بی حال شدن . ۱۱ - انجام دادن . ۱۲ - قطع

معنی کلمه رفتن در فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.
۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.
۳. پیمودن، طی کردن.
۴. روان شدن، روان بودن: خون رفتن.
۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.
۶. واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن.
۷. [مجاز] از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن.
۸. [مجاز] قطع شدن: اگر سرش«برود» نمازش نمی رود.
۹. [مجاز] از جریان افتادن، قطع شدن جریان: برق رفت.
۱۰. در آستانۀ انجام گرفتن کاری: توپ می رفت که گُل بشود.
۱۱. [مجاز] خوردن یا نوشیدن چیزی: یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت.
۱۲. انجام دادن حرکت ورزشی: روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن.
۱۳. گذشتن: دریغا که فصل جوانی برفت / به لهوولَعِب زندگانی برفت (سعدی۱: ۱۸۴ ).
۱۴. ساییده شدن.
۱۵.[مجاز] از دست دادن: وقتی ورشکست شدم همهٴ پول هایم رفت.
۱۶. داخل شدن: سوزن رفت توی دستم.
۱۷. بیان شدن، گفته شدن: ذکر خیر شما می رفت.
۱۸. شبیه بودن: حلال زاده به دایی اش می رود!.
۱۹. قربان رفتن: قدرت خدا را بروم.
۲۰. [قدیمی] به اتمام رسیدن: برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمهٴ لیلی کجاست (سعدی۲: ۳۳۱ ).
۲۱. [قدیمی] رفتار کردن، عمل کردن: به روش خود می رفت.
۲۲. [قدیمی] ارسال شدن.
۲۳. [قدیمی] سزاوار بودن.
۱. جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.
۲. [قدیمی] پاک کردن.

معنی کلمه رفتن در فرهنگ فارسی

روان شدن، کوچ کردن، مقابل آمدن، رسم وعادت، روفتن، روبیدن
( مصدر ) ( رفت روبد خواهد رفت بروب روبنده رفته ) روفتن روبیدن .

معنی کلمه رفتن در ویکی واژه

رفته 
رُفْتَن 
دور شدن از نزد کسی یا از جایی؛ ترک کردن کسی یا جایی، مقابل آمدن.
روان شدن، حرکت کردن؛ کوچ کردن، رحلت کردن؛ گذشتن، عبور کردن، سپری شدن. شدن، گذشتن، مردن؛ تأثیر کردن؛ صورت پذیرفتن، انجام گرفتن.
(عامیانه): شبیه بودن؛ بی‌حال شدن؛ انجام دادن؛ قطع شدن، بریده یا کنده شدن.
پاک کردن، تمیز کردن.
نک روبیدن.
پرسیدن. گذشتن.
 

جملاتی از کاربرد کلمه رفتن

وقت رفتن شد کنون پرواز کن چشم و هوش و گوش خود را باز کن
ترا دل چون دهد از من بریدن برفتن با دگر کس آرمیدن
کمال چرخ از رفتن به فرمان کمال چار گوهر چار ارکان
از شیر گرفتن در مایس ۳ تا ۴ هفته پس از زایمان است.
همه رفتند پنهان در سوی یار در اینجا می‌نبینی لیس فی الدّار
من چه خواهم کرد با فرزند و زن بایدم ناچار رفتن از وطن
بصد سختی و بند سخت بر پای بسوی روشنی رفتند از جای
از دیدن و از گرفتن زلف چو شست رویم همه چشم گشت و چشمم همه دست
زود خواهد دست گلچین را گرفتن در نگار لاله‌های خون که از منقار بلبل می‌چکد