معنی کلمه جنوب در لغت نامه دهخدا
رود بحکم وی اندر فلک مدار و مسیر
وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال.مسعودسعد.|| نیم روز. ( التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 31 ) ( مفاتیح ).
جنوب. [ ج ُ ] ( ع مص ) از دست راست وزیدن باد. ( منتهی الارب ). || بادجنوب آمدن. ( المصادر ). || باد جنوب وزیدن بر قوم و هلاک کردن. ( منتهی الارب ): جُنِبوا جنوباً؛ باد جنوب وزید بر آنان و هلاک کرد آنان را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دورشدن. ( المصادر زوزنی ). || دردمندپهلو شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مبتلی به بیماری ذات الجنب گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) در تداول بمعنی جَنوب ، یکی از جهات اربع.
جنوب. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جَنْب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پهلوها. رجوع به جَنْب شود.