جار
معنی کلمه جار در لغت نامه دهخدا

جار

معنی کلمه جار در لغت نامه دهخدا

جار. ( ع ص ، اِ ) همسایه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). آنکه خانه اش نزدیک یا چسبیده به خانه شخص باشد. ج ، جیران ، اَجوار، جیَرة. ( منتهی الارب ). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: جار بتخفیف راء مهمله در لغت همسایه را گویند. ابوحنیفه گفته همسایه کسی را نامند که خانه اش پهلو به پهلوی ِ خانه تو باشد بنحوی که اگر مالک خانه بود استحقاق هم شفعگی با تو پیدا کند، زیرا جار در لغت عرب از مجاورت آمده که بمعنی ملاصقت حقیقی است. بدین مناسبت همسایه شامل کسی است که خانه او ملاصق خانه تو باشد. محمد و ابویوسف گفته اند: ملاصق کسی را گویند که با تو در یک محله ساکن باشد و با تو در یک مسجد نماز گزارد و این معنی حقیقی همسایه است چه بطور کلی این قبیل اشخاص به جیران تعبیر شوند. و ثمره اختلاف درآنجا پیدا میشود که شخص وصیت کند قسمتی از مال او را به همسایه اش بدهند چنانکه بیرجندی و دیگران در کتاب وصیت گفته اند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) :
آن یکی چون نیست با اخیار یار
لاجرم شد پهلوی فجّار جار.مولوی.- امثال :
لایؤخذ الجار بذنب الجار.
|| زنهاردهنده از ظلم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زنهاردهنده. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ). آنکه پناه دهد کسی را. || زنهارخواهنده. || شریک در تجارت. || شوهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فرج زن. ( منتهی الارب ). || دُبر. || خانه های نزدیک. || هم سوگند. || یاری دهنده. ( منتهی الارب ). || نگهبان.
جار. ( ترکی ، اِ ) ندا کردن. || جمعیت. ( آنندراج ).
جار. ( اِ ) چراغهای بلورین دارای چند شاخه که به سقف آویزان کنند.
|| نام خرزهره در تداول اهل بلوچستان. رجوع به خرزهره شود.
جار. [ جارر ] ( ع ص ) جرّدهنده. کشاننده. امتدادیافته.
- حروف جارّ. رجوع به جارَّة شود.
|| حارّ جارّ؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ). و عن ابی عبیدة: «اکثر کلامهم حارّ یارّ، یار بالیاء». ( اقرب الموارد ).
جار. ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه و لهجه ای از «زار» است : اقیره جار. اگیره جار. انارجار. تجسن جار. دارجار. نرگس جار. رمجار. گل جاری. شمعجاران. دینارجاری.که در تمام امثله بالا زار بوده است : و از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود دیبا سیصد رش بالا اندر شصت رش اندر پهنا و آن را زمستانی خواندندی و ملکان عجم آن را باز کردندی و بدان نشستندی. بدان وقت که اندر جهان سبزی و شکوفه نماندی و بر لبهای آن بر کرانه گرداگرد به زمرد بافته بود چنانکه هرچه اندر جهان که بنگریستی پنداشتی مبقله جار است یا کشت زاری. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).

معنی کلمه جار در فرهنگ معین

(اِ. ) فریاد، بانگ .
[ ع . جاری ] (ص . ) آب روان یا هر مایع که روان باشد، جاری .
[ ع . ] (اِ. ) ۱ - همسایه . ۲ - شریک .
[ هند. ] (اِ. ) چلچراغ .
(رّ ) [ ع . ] (اِفا. ) جر دهنده ، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور.

معنی کلمه جار در فرهنگ عمید

همسایه.
۱. کِشنده، جذب کننده.
۲. (ادبی ) در نحو عربی، حرفی که به آخر کلمه کسره می دهد.
چراغ بلور چندشاخه که از سقف آویزان می کنند، چلچراغ، لالۀ چندشمعی.
خرزهره.
مطلبی که در کوچه و بازار با آواز بلند به مردم اطلاع می دادند.
* جار زدن (کشیدن ): (مصدر لازم، مصدر متعدی )
١. مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن.
۲. [مجاز] فاش کردن.
* جاروجنجال:
۱. دادوفریاد، شوروغوغا.
۲. آشوب، ازدحام.

معنی کلمه جار در فرهنگ فارسی

( اسم ) ندا بانگ و فریاد.یا جار و جنجال داد و فریاد بانگ و غوغا: (( هرگز نباید بااین قبیل جار و جنجال های افتضاح آمیز شروع بکار کرد. ) )
گیاه انبوه

معنی کلمه جار در دانشنامه عمومی

جار ( به لاتین: Car ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان زاقاتالا واقع شده است. جار ۴۶۳۳ نفر جمعیت دارد.

معنی کلمه جار در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جار، در لغت به معنای همسایه است. در باره همسایه و حقوق او مطالب و توصیه هایی در قرآن و حدیث و اخلاق آمده است.
واژه جار، از ریشه جور، به معنای میل و عدول است و فعل آن از باب مفاعله (مجاوره، جِوار) به معنای همسایگی است.
وجه اشتقاقِ جار از جور
وجه اشتقاقِ جار به معنای همسایه، از جور به معنای میل و عدول، آن است که همسایه چون خانه اش در مجاورت دیگری است به سمت او میل کرده است.
معنای دیگر جار
جار به معانی دیگری چون شریک و یاری کننده و سوگند نیز آمده است که در اینجا مراد نیست.
واژه جار در قرآن
...
[ویکی الکتاب] معنی جَار: همسایه - پناه دهنده
ریشه کلمه:
جور (۱۳ بار)

معنی کلمه جار در ویکی واژه

(اِفا.)
احتمالاً تلفظی از لغت دخیل عربی «جهر».
چلچراغ.
همسایه.
شریک.
جر دهنده، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور.
فریاد، بانگ.
آب روان یا هر مایع که روان باشد، جاری.

جملاتی از کاربرد کلمه جار

قلم آن اره نجار است نفس این چو دم حداد است
یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فی الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فی الانهار.
کز شکرخند بتان و ماهتاب از هر طرف هست جوئی زانگبین جاری و نهری از لبن
همی در باغهای دشمنانش بجای برگ روید مرگ از اشجار
از هیبت ار کند بدر خارجی نظر افتد ز آستان در جارجی بلند
خرابی دین و دنیا را نباشد هیچ اصلاحی مگر از لطف بی‌پایان وز هنجار شمس الدین
خانه روبی است در این بزم به جاروب نسیم پشت گردون چو نکو درنگری زو بخم است
غیر از سیوف جاریه رکنی شدید نه غیر از صفوف حادثه حصنی حصین نداشت
گفت و جاری کرد اشک از هر دو عین گریه کن برشاه مظلومان حسین
به محراب ار گَهِ طاعت ببینم طاق ابرویت ز قبله رو بگردانم ثنای تو کنم جاری