حزر. [ ح َ ] ( ع اِ ) شیر ترش. ( معجم البلدان ). ماست نیک ترش. حزراء. || قول حدس. ( معجم البلدان ). || کوسه. کوسج. خرست. ماهی موذی معروف. بیرونی آرد: فراء گوید لخم همان ضفدع است. و ابوالعباس عمانی گوید: لخم بفارسی فیشواذ است که موذی نباشد وموذی آن را خرست نامند که کوسج باشد و کوسج را ضبعالماء خوانند سر آن چون سر شیر است و دوازده دندان دارد در یک صف و دندانهای تمساح در دو صف باشد و بحرینیان آن را حرز نامند. ( الجماهر بیرونی صص 144-143 ). حزر. [ ح َ ] ( ع مص ) تقدیر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن. ( منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان.( غیاث ) ( منتهی الارب ). دید. دید زدن. تقدیر غلات در زرع. برآورد. برآورد کردن. اندازه کردن. ( منتهی الارب ). دید زدن. اندازه کردن کشت و میوه. خرص. حدس. ( معجم البلدان ). اندازه کردن چیزی را که چند است : حزرت القوم مائة رجل ، و محراب داود بها و هو بنیةمرتفعة، ارتفاعها یشبه ان یکون خمسین ذراعاً من الحجارة و عرضها نحو ثلاثین ذراعاً. علی الحزر و التخمین.( صورالاقالیم اصطخری ): در ممالک حزر و مقاسمه باطل گردانیم. ( تاریخ غازانی ص 354 ). || مساحت کردن. ( دهار ). || ترش و زبان گز شدن شیر و نبیذ. زبان گز شدن شیر. ترش شدن شیر و نبیذ. ( تاج المصادر بیهقی ). || حزر وجه ؛ چین به جبین شدن. حزر. [ح َ ] ( اِخ ) کوه یا وادیی به نجد. ( معجم البلدان ).
معنی کلمه حزر در فرهنگ معین
(حَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) اندازه گرفتن به حدس ، تخمین زدن . ۲ - در علم نجوم تقدیر ستارگان .
معنی کلمه حزر در فرهنگ عمید
۱. اندازه گرفتن به حدس و تخمین، دید زدن. ۲. برآورد کردن حاصل مزرعه یا میوۀ درخت.
معنی کلمه حزر در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) اندازه گرفتن بحدس تخمین کردن (محصول مزرعه یا میو. درخت ). ۲ - تخمین تقدیر ستارگان . کوه یا وادی بنجد
معنی کلمه حزر در ویکی واژه
اندازه گرفتن به حدس، تخمین زدن. در علم نجوم تقدیر ستارگان.
جملاتی از کاربرد کلمه حزر
من ز تف دل چو شمع مانده زبان آتشین مدح جهان پهلوان ساخته حزر روان
ز زهر آلوده تیغ معصیت ایمن بود جانت چو بر بازوی ایمان حب او حزر امان بینی
بهر که روی نهد اژدهای درویشی چو حزر مدح تو با اوست مندفع گردد:
برتر ز عرشت قدر و قد، رایت ورای حزر و حد ذاتت به دست جود و جد گیتی مطرا داشته
هرکه را هشتصد من گندم بود یا جو یا مویز، یا خرما یا چیزی که قوت قومی باشد که بدان کفایت توانند کرد چون ملک و برنج و نخود و باقلی و غیر آن، عشر بر وی واجب آید و هرچه قوت نبود چون پنبه و جوز و کتان و میوه های دیگر، در وی عشر نبود و اگر چهارصد من گندم و چهارصد من جو بود، لازم نیاید که نصاب از یک جنس باید که بود و اگر آب جوی و کاریز نباشد، بلکه آب بدبو دهد، نیم ده یک بیش واجب نیاید و نشاید که انگور و رطب دهد، بلکه مویز و خرما دهد مگر چنان بود که از او مویز نیاید، آنگاه روا بود و باید که چون انگور رنگ گرفت و دانه گندم و جو سخت شد، در آن هیچ تصرف نکند تا نخست حزر کند و بداند که نصیب درویشان چند است، آنگاه چون آن مقدار درپذیرفت و بدانست، اگر تصرف کند در جمله روا باشد.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنی بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فی الکیل و المیزان. ذلِکُمْ ای الّذی ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ای مصدقین ما اقول.
گوش را رهن معرف داشتن آیت محجوبیست و حزر و ظن
مگر محزر اشکم که ساخت سرخیها به لوح چهره خیال کتابتی دارد
این حکایت از بهر آن گفتم تا رای جهان آرای شاه را مقرر گردد که مکر زنان از حد و عد بیرون است و حیل و عمل ایشان از حصر و حزر افزون. چون مکنون این داستان که مضمون او فهرست مکر و قانون غدر است به سمع شاه رسید، بفرمود تا شاهزاده را به حبس بردند و سیاست در توقف نهادند.