معنی کلمه دراز گوش در لغت نامه دهخدا
بسر بزرگی جَدّان من که بودیشان
درازگوش ندیم و درازدم بواب.خاقانی.این شخص قدر و قیمت این نداند چون زعفرانی بنزدیک درازگوش. ( جهانگشای جوینی ). درازگوشی خرید تا روان شد. ( جهانگشای جوینی ). مجیرالملک... با یک سردراز گوش... گاهی از او پیاده و گاهی بر او سوار. ( جهانگشای جوینی ). رعایای دیگر ولایات را حمایت کنند و بخود راه دهند... و زمینهای زراعت و علفخوارهای گاو و گوسفند و درازگوش قوریمیشی کنند. ( تاریخ غازانی ص 309 ). بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. ( انیس الطالبین ص 35 ). لیس فی الجبهة و لا فی النخة و لا فی الکسعة، و مراد از جبهه اسبانند و نخة استران و کسعة درازگوشان. ( تاریخ قم ص 177 ). || نوعی از خر که گوش دراز دارد ونصاری تعظیم آن کنند زیرا که مرکوب عیسی علیه السلام بوده است. ( غیاث ) ( آنندراج ). || خرگوش. ( ناظم الاطباء ).