معنی کلمه ختم در لغت نامه دهخدا
ختم. [ خ َ ] ( ع اِ ) انگوین. ( از مهذب الاسماء ). انگبین. || دهانه های انگبین. ( از منتهی الارب )( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ). || مُهر. ج ، ختوم. ( از یادداشت مؤلف ). || رَین. ( از یادداشتهای مؤلف ). || طبع. ( از یادداشتهای مؤلف ). || پایان گفتار و کلام :
چو شد ختم گفتار بیور همه
مر آنرا شنیدند شاه و رمه.فردوسی. || آخر. سرانجام. پایان. انتهاء. تمام. انجام. ( ناظم الاطباء ). || بپایان رسیده. تمام شده. پایان امری بوجهی که تو گویی دیگر آن امر را پایانی به این خوبی وکمال نیست :
سخن گفتن به که ختم است میدانی و می پرسی
فلک را بین که می گوید بخاقانی بخاقانی.خاقانی.سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است