معنی کلمه حادثه در لغت نامه دهخدا
از حادثه زمان آینده مترس
وز هر چه رسد چو نیست پاینده مترس
این یکدم نقد را غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس.خیام.مگر که پروین برآسمان سپاه تو شد
که هیچ حادثه آن را زهم نکرد جدا.مسعودسعد.عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثه بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. ( کلیله و دمنه ). عاجز... در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه ونالان. ( کلیله و دمنه ). چون صورت حادثه پیدا آمده باشد عاقل... و جاهل... یکسان باشند... ( کلیله و0 دمنه ). و عقل من چون قاضی مزوّر که حکم او در یک حادثه بر وفق مراد هر دو خصم نفاذ یابد لاجرم خصومت منقطع نشود... ( کلیله و دمنه ).
از خشکسال حادثه در مصطفی گریز
کاینک بفتح باب ضمان کرد مصطفی.خاقانی.از حادثه سوزم که برآورد زمن دود
وز نائبه نالم که فرو برد بمن ناب.خاقانی.از لگد حادثات سخت شکسته دلم
بسته خیالم که هست این خلل ازبوالعلا.خاقانی.نسخه این تفسیر در مدرسه صابونی نیشابور مخزون بود تاحادثه غز افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). لشکر دیلم در آن حادثه پای بیفشردند و سربازیها کردند و دستبردها نمودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). گریبان روزگار ازاین حادثه چاک. ( ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 444 ).