معنی کلمه تیره در لغت نامه دهخدا
و آن شب تیره کآن ستاره برفت
و آمد از آسمان بگوش تراک.خسروی.چو تنها بدیدش زن چاره جو
از آن مغفر تیره بگشاد رو.فردوسی.بیامد دمان از بر گاه او
همه تیره دید اختر و ماه او.فردوسی.یکی باد با تیره گرد سیاه
برآمد که پوشید خورشید و ماه.فردوسی.آنکه با خاطر زدوده ٔاو
تیره باشد ستاره روشن.فرخی.روشنائی آسمان را باشد و امشب همی
روشنی بر آسمان از خاک تیره برشود.فرخی.صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت
تیره چون گور و تنگ چون دل زفت.عنصری.تیره بر چرخ ، راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان.عنصری.چون اندرو رسی به شب تیره سیاه
زود آتشی بلند برافروز روزوار.منوچهری.بر چنین اسبی چنین دستی گذارم در شبی
تیره چون روز قصاص و تنگ چون روز محن.منوچهری.چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار
ز خاک تیره نماید به خلق زر عیار.
ابوحنیفه اسکافی ( از بیهقی چ ادیب ص 277 ).
خدائی که از تیره یک مشت خاک
چنین صورتی آفریده ست پاک.شمسی ( یوسف و زلیخا ).رخ و دیده بر خاک تیره نهاد
سپاس جهان آفرین کرد یاد.( یوسف و زلیخا ایضاً ).چنین تیره چرائی ای مبارک تخت رخشنده
همانا کز سلیمانت بدزدیدند دیوانش.ناصرخسرو.روزی بشکافند مر این تیره صدف را
هان تا نبوی غافل و تیره نروی هان.ناصرخسرو.ز آب روشن و از خاک تیره و آتش و باد
چهار گوهر و هر چار ضد یکدیگر.ناصرخسرو.در مدحت تو از گل تیره کنم گهر
هرگز چو مدحت تو که دیده ست کیمیا.مسعودسعد.