تشفع
معنی کلمه تشفع در فرهنگ معین
معنی کلمه تشفع در فرهنگ عمید
معنی کلمه تشفع در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه تشفع
وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ ممن یعبدهم هؤلاء الکفار و یرجون شفاعتهم عند اللَّه، لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ فی الشفاعة لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضی من اهل التوحید. قال ابن عباس یرید لا تشفع الملائکة الا لمن رضی اللَّه عنه و قوله: لِمَنْ یجوز للشافع و یجوز للمشفوع له.
فرمان آمد که ای محمد بستاخی کن بخواه تا بخشم، بگوی تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.
نیست روی دیگرم روی من و خاک تشفع چون ندارم زور و زر باری برآرم دست زاری
یدفع عن مستمع القرآن بلوی الدّنیا، و یدفع عن تالی القرآن شرّ الآخرة، و لتالی آیة من کتاب اللَّه افضل ممّا تحت العرش الی اسفل النّجوم، و انّ فی کتاب اللَّه لسورة یدعی صاحبها الشّریف عند اللَّه، تشفع لصاحبها یوم القیامة باکثر من ربیعة و مضر»، قال رسول اللَّه (ص): هی سورة یس.
و فی الخبر الصّحیح انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه جهدت الانفس و جاعت العیال، و هلکت الانعام، فاستسق لنا ربّک فانا نستشفع بک علی اللَّه و نستشفع باللّه علیک.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هی المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنی بل، یعنی انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنی قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب علی الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنی الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
قوله تعالی: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالی: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالی: وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّی بود از صدف قدرت برآمده، آفتابی از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوی آراسته و نگاشته. شب معراج او را گفتند: ای سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الی لقایی و انی لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت «أَوْ أَدْنی» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته. ای سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پروای خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و علی عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: ای سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهرهای از تو بردارند. سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ باش تا فردای قیامت که علم دولت او بعرصه عظمی برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همی آید که: یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.
و روی انّ جبریل (ع) دخل علی یوسف فی السّجن فلمّا رآه یوسف عرفه فقال یا اخا المنذرین مالی اراک بین الخاطئین، فقال له جبریل یا طاهر الطّاهرین یقرأ علیک السّلام ربّ العالمین و هو یقول لک اما استحییت منّی اذا استشفعت بالآدمیّین فو عزّتی لالبّثنک فی السّجن بضع سنین، قال یوسف و هو فی ذلک عنّی راض؟ قال نعم، قال اذا لا ابالی.
مضی زمن والناس یستشفعون بی فهل لی الی لیلل الغداة شفیع
فقال رسول اللَّه (ص): «و یحک تدری ما تقول؟ و سبّح رسول اللَّه فما زال یسبّح حتی عرف ذلک فی وجوه اصحابه. ثمّ قال و یحک انّه لا یستشفع باللّه علی احد من خلقه، شأن اللَّه اعظم من ذلک. و یحک أ تدری ما اللَّه؟ انّ اللَّه عزّ و جلّ علی عرشه، و انّ عرشه علی سماواته، و انّ سماواته علی ارضیه هکذا، و قال باصبعه مثل القبه».