تجرّد

معنی کلمه تجرّد در لغت نامه دهخدا

تجرد. [ ت َ ج َرْ رُ ] ( ع مص ) برهنه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( فرهنگ نظام ). برهنه گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برهنه شدن و برهنگی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || کوشش کردن در کارها. ( تاج المصادر بیهقی ). کوشش کردن در کار و از هر چیز فارغ شدن و بدانکار پرداختن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): تجرد للعبادة اذا انقطع لها. ( اقرب الموارد ). || مجازاً بمعنی ترک دنیا و قطع علائق. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تنها بودن و گوشه نشین شدن و زن نگرفتن. ( فرهنگ نظام ) :
خاقانیا ز جیب تجرد برآر سر
وز روزگار دامن همت فرونشان.خاقانی. || فرونشستن جوش عصیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). || برآمدن خوشه از غلاف. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || همچون حاجیان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ): منه حدیث عمر: تجردوا بالحج و ان لم تحرموا؛ ای تشبهوا بالحاج و ان لم تکونوا حجاجاً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || حج افراد بجا آوردن. یقال : فلان تجرد بالحج اذا افرده و لم یقرن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فلسفه )غیرمادی بودن وجود مثل وجود خدا و عقول. ( فرهنگ نظام ). در لغت تهی بودن و نزد حکما عبارت است از بودن شی بحیثیتی که نه ماده و نه مقارن ماده باشد مانند مقارنه صور و اعراض. کذا فی شرح التجرید. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- تجردگزین ؛ برگزیننده تنهائی و گوشه نشینی و تارک علایق دنیوی. ( ناظم الاطباء ).
- حالت تجرد ؛ حالت تنهائی و گوشه نشینی. ( ناظم الاطباء ).
- عالم تجرد ؛ عالم انقطاع از ما سوی اﷲ. ( ناظم الاطباء ).
تجرد. [ ت َ ج َرْ رُ ] ( اِخ ) سیدعبداﷲ لاهوری ،که علوم رسمیه را در برهان پور از مولوی غلام محمد، یکی از تلامذه ملانظام الدین قدس سره خوانده و از آنجا به جذبه ربانی رکاب عزیمت حجاز رانده ، بعد استسعاد حج و زیارات به بندر سورت مراجعت کرد و بتکمیل بقیه ٔعلوم روی ارادات پیش علمای آن شهر آورد. از اوست :
جز زلف تو جانان که سرش بر قدم تست
آشفته که ایام بکام است کدام است ؟( از صبح گلشن ).
تجرد. [ ت َ ج َرْ رُ ] ( اِخ ) شیخ محمدعلی. از شاگردان شیخ خیراﷲ فداگجراتی و هم زمان نورالعین واقف بود و خودش لاهوری المولد و اصولش در ملتانیان معدود، اکثر اوقات مجردانه در کوهستان جنبو میگذرانید و در سنه 1179 هَ. ق. در زاویه مرقد خزید از اوست :

معنی کلمه تجرّد در فرهنگ معین

(تَ جَ رُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ج . تجردات . ۱ - زن نداشتن . ۲ - پیراستن . ۳ - برهنه گردیدن .

معنی کلمه تجرّد در فرهنگ عمید

۱. [مجاز] مجرد بودن، ازدواج نکردن.
۲. تنهایی.
۳. (تصوف ) دوری گزیدن از علایق دنیوی.
۴. [قدیمی] برهنگی.

معنی کلمه تجرّد در فرهنگ فارسی

برهنه شدن، برهنگی، تنهایی، بی زنی، مجردبودن
۱- ( مصدر ) زنان ناگرفتن زن نداشتن بی زن بودن . ۲- پیراسته بودن پیراسته شدن . ۳- برهنه شدن . ۴- ( اسم ) بیزنی . ۵- گوشه گیری جمع : تجردات .
شیخ محمد علی از شاگردان شیخ خیرالله فدا گجراتی و هم زمان نوراعین واقف بود و خودش لاهوری المولد و اصولش در ملتانیان معدود اکثر اوقات مجردانه در کوهستان جنبو میگذرانید .

جملاتی از کاربرد کلمه تجرّد

شه چو از اوج تجرّد شد فرو زان سفر گردی نشست او را به رو
پیش از اقامت اهل تجرّد درین مقام آماده گشته‌اند ندای رحیل را
در خراباتِ تجرّد می‌کنم چون عشق سِیر خانه در معمورهٔ امکان نمی‌باشد مرا
با طینت ظالم چه‌ کند ساز تجرّد ماری به هوس پوستی انداخته باشد
قوله: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» ای فرّغ قلبک عن حدیث الدّارین، و تجرّد للحق بنعت الانفراد، ای موسی یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آن گاه در نسیم انس، از دو گیتی بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی‌» چون خطاب «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» بسمع موسی رسید.
همّتم بر عرش شهباز تجرّد می‌زند با چنین آزادگی در بند ایّامم هنوز
در طور تقرّب و تجرّد مدهوش تجلّی خداییم
کسی بوبکر طمستانی را گفت توحید چیست گفت محو آثار بشریّت بود و تجرّد الهیّت.
این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوی حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّی حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.
تجرید و تجرّد ره کاشانه عشق است هر خانه که بر دوش کنی خانه عشق است