حق گو

معنی کلمه حق گو در فرهنگ معین

(ی ) (حَ ) [ ع - فا. ] (ص فا. )۱- حقیقت - گوی ، راست گوی . ۲ - مرغ حق ، مرغ شباویز.

معنی کلمه حق گو در فرهنگ عمید

گویندۀ حقیقت، راست گو.

معنی کلمه حق گو در ویکی واژه

۱- حقیقت - گوی، راست گوی.
مرغ حق، مرغ شباویز.

جملاتی از کاربرد کلمه حق گو

زحرف حق نکنند احتراز حق گویان روند ب ر سر دار و ولی سرافرازند
ای پسر گر قاضی ومفتی شوی بایدت حق گوئی وحق بشنوی
چو قطره سوی بحر آمد نکو شد اناالحق گوی در معنی هم او شد
شکر حق گوید ترا ای پیشوا آن لب و چانه ندارم و آن نوا
اناالحق گوی تا چون او شوی باز نمود عشق گردی اندرین راز
بنوش آن جام چون مردان تو مطلق که خودحق گوید از مستی اناالحق
چو زاهد از پی جنت ثنای حق گوید ثنای حق نبود آن درود اوست عبث
نبُد منصور الّا نفخهٔ ذات اناالحق گوی کل در عین ذرّات
حق ببین حق گوی و غیر از حق مجوی یک دو حرف از من به آن ملت بگوی
نزاری ز مردان حق گو سخن دگر هر چه گویی همه باطل است