بودنی

معنی کلمه بودنی در لغت نامه دهخدا

بودنی. [ دَ ] ( ص لیاقت ) درخورِ بودن. لایق ِ بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.رودکی. || ( اِ ) چیزی که وجود داشته باشد. موجود. مکون. ( فرهنگ فارسی معین ). وجود. موجود. چیزی که وجود داشته باشد و ممکن بود. ( ناظم الاطباء ) :
رفته و فرمودنی مانده و فرسودنی
بود همه بودنی کلک فروایستاد.منوچهری.- بودنی بود ؛ چه چیز است که بوده باشد و یا خواهد بود. ( ناظم الاطباء ).
|| مقدر. آنچه از بودن ناگزیر است :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.رودکی.گذاشتیم و گذشتیم و بودنی همه بود
شدیم و شد سخن ما فسانه اطفال.کسایی.بخواهد بدن بی گمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی.فردوسی.بباشد همه بودنی بی گمان
نتابیم با گردش آسمان.فردوسی.کنون بودنی هرچه بایست بود
ندارد غم و درد و اندیشه سود.فردوسی.امیر گفت بودنی بود. اکنون تدبیر چیست ؟ ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325 ).
کنون بودنی بود و مندیش هیچ
امید بهی دار و رامش بسیچ.اسدی.همانا که خود بناشد این سخن دروغ است و اگر بودنی است و خدای تعالی در آن حکمتی نهاده است ، کس نتواند که آنرا بگرداند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
تویی خالق و بوده و بودنی
ببخشای بر خاک بخشودنی.نظامی.بیچاره آدمی چه تواند بسعی و رنج
چون هرچه بودنی است قضا کردگار کرد.سعدی.قلم به آمدنی رفت اگر رضا بقضا
دهی و گر ندهی بودنی بخواهد بود.سعدی. || حادثه. ( ناظم الاطباء )( فرهنگ فارسی معین ). حوادث و وقایع. ماجری. ماوقع :
که گر بودنی بازگوئیم راست
شود جان بیکبار و جان بی بهاست.فردوسی.وگر نشنود بودنیها درست
بباید هم اکنون ز جان دست شست.فردوسی.گرامی جهانجوی را پیش خواند
همه بودنی پیش او بازراند.فردوسی.بدو گفت راهب که پوزش مکن
بپرس از من از بودنیها سخن.فردوسی.سخن هرچه گوید نباشد جز آن
بگوید همه بودنی بی گمان.فردوسی.

معنی کلمه بودنی در فرهنگ معین

(دَ )( اِ. )۱ - پیشامد،ماجرا. ۲ - سرنوشت .

معنی کلمه بودنی در فرهنگ عمید

۱. درخور بودن.
۲. آنچه وجود داشته باشد.
۳. [قدیمی] قضاوقدر، سرنوشت.

معنی کلمه بودنی در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) در خور بودن لایق بودن . ۲ - ( اسم ) چیزی که وجود داشته باشد موجود مکون . ۳ - ممکن مقابل واجب . ۴ - ماهیت ۵ - آینده . ۶ - حادثه .

معنی کلمه بودنی در ویکی واژه

پیشامد، ماجرا.
سرنوشت.
مُقدّر

جملاتی از کاربرد کلمه بودنی

همه بودنیها بگوید درست به دانش بر او کس فزونی نجست
و نیز گوییم که چون از آفرینش بر حکمت کز صانع حکیم پدید آمد چیز ضایع نشد، واجب نیاید که این تفاوت عظیم که اندر میان دو مردم است یکی نیکوکار و دیگر بدکردار ضایع شود، و ما همی‌بینیم بدکرداران را که اندرین عالم با عزّ و جاه و فرمان‌روایی اندر و نیکوکاران و ستم‌رسیدگان با خواری و اندوه و بیچارگی و دردند، و گر مرین هر دو گروه را بازگشتی نباشد که کسی به جزاء آنچ کرده‌ست برسد، با این تفات بزرگ که اندر زندگیء دنیایی میان دو تن بود پس از مرگ هر دو برابر باشد به ناچیز شدن، از عدل کردگار لازم نیاید و اندر صنعت حکیم به آفرینش عالم چنین نیست. از بهر آنک طبایع که عالم ترکیب از او یافته است به عدل قائم است، و اندر آفرینش جانوران و نبات عدل پیداست، و چون راستی از ترکیبی بشود آن ترکیب پای ندارد، پس روا نباشد که اندر آفرینش مردم این تفاوت برود. پس لازم آید که مردم را بازگشتن باشد که هر یکی از بدکردار و نیکوکار به جزاء کار خویش برسد. چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله: «ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم او مماتهم ساء ما بحکمون.» همی گوید: «آیا چنان همی پندارند که آنان که بدیها کردند که ما ایشان را چنان کسان کنیم که گرویدند و کارهای نیکو کردند برابر باشند زندگی و مردگیء ایشان بدحکمی است این که همی کنید» پس از این آیت همی آواز دهد خردمندان را اندر خلق که پس از مرگ و جدا شدن نفسها از جسدها این تفاوت همی پدید خواهد آمدن چون امروز پدید نیامد، و زین تاخیر که همی افتد عجب نباید داشتن که بودنی همچون بوده است سوی خردمند، پس سوی عقل بوده‌تر است، و این اندک روزگار این جهانی سوی مردم ضعیف خرد بسیار نماید که او فانی است ازین زندگی و اندر بودنی دیدارش نیست، و سوی عقل کل آنچه خواهد بود سخت نزدیک است، چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله: «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا» گفت: «ایشان دور همی بینندش و ما نزدیک ببینمش.»
شهر اسووبودنی، اوبلاست آمور (به روسی: Свободный) در کشور روسیه و در اوبلاست آمور واقع شده‌است.
«وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا» و میگویند پاکی و بی عیبی خداوند ما را، «إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا (۱۰۸)» نیست وعدهای خداوند ما مگر کردنی و بودنی.
قلم را بفرمود تا بر سرت همه بودنیها یکایک نوشت
همانا روان را زمان بودنی ست ز گریه تن مرد را سود نیست
وَ أَنَّ إِلی‌ رَبِّکَ الْمُنْتَهی‌ (۴۲) و بازگشت هر کس با اوست و بازگشت‌ هر کار با حکم اوست و بازگشت هر چیز با علم اوست و بازگشت هر بودنی با خواست و مراد او است.
علو و برتری اللَّه دو روی دارد: یکی علو و برتری صفت، یکی علو و برتری فعل، آنچه صفت است از لیست لم یزل کان عاریا علیّا، همیشه هست و بودنی، از همه چیزها برتر بکبریاء خود، وز همه نشانها برتر بقدر خود، وز همه اندازه‌ها برتر بعز خود، و آنچه فعل است برتری ذات است و علو مکانست، خود کرد و از خود نشان داد، بعد از آفرینش آسمان و زمین، بارادت خود نه بحاجت، که اللَّه کار که کند بخواست کند نه بحاجت، که او را بکس و بچیز حاجت و نیاز نه، و او را شریک و انباز نه. خداوندا دلهای ما از بدعت و ضلالت معصوم دار! و از شور و حیرت رسته‌دار! بمنّک و فضلک.
ز اندوه خوردن نباشدت سود کجا بودنی بود و شد کار بود
بگویم ترا بودنیها درست ز ایوان و کاخ اندرآیم نخست
شور آورد و ندانستش چه بود بودنی چون بود از آن سوزش چه سود