داهیه

معنی کلمه داهیه در لغت نامه دهخدا

( داهیة ) داهیة. [ ی َ ] ( ع ص ) داهی. مذکر و مؤنث در آن یکسانست. ج ، دواهی. دهاة. || مرد زیرک و تیزفهم. باهوش. زیرک. نابغة. طلطین. طارئة. قعضوضة. باقعة: داهیة من الدواهی ؛ فتنة من الفتن. نابغة من النوابغ. بل : هو بل ابلال ؛ یعنی او فتنه و صاحب ذکاء است. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) کار سخت. کار دشوار. کار بزرگ. ( آنندراج ). کاری صعب. امر بزرگ. امر عظیم. منکر. کاری بزرگ. کاری خطیر. حادثه. ( آنندراج ) ( غیاث ). سختی. ( مهذب الاسماء ). بلا. بائعة. امر منکر. سختی زمانه. ( غیاث ). شدتی از شدائد دهر. مصیبتی بزرگ. بلای بزرگ که مانند آن یافته نشود. نائبه. حبل. حولة. غضلة. ( منتهی الارب ). فتنة. طامة. ( مهذب الاسماء ). طلاطلة. داهیة دهیاء؛ بلای سخت و کذلک قولهم : ادهی و امه ؛ ای اشد و انکر. ( منتهی الارب ). انه لعضلة من العضل ؛ ای داهیة من الدواهی. حولة من الحول ؛ ای داهیة من الدواهی. ریب الزمان. المنون. صرف الدهر. عوبطة. منظورة. زول. زبئل. شبدع. غائلة. اوه. ام زنفل. نبات طمار. توزلی. توزلاء. صاخ. صاخة. عنصر. نبات اوبر. ( منتهی الارب ). در المرصع کنیه های زیرین برای داهیه آمده است : ام دارص. ام الارباء. ام الاریق. ام الازلم. ام البلق. ام اللیل. ام الجیل. ام الجلیق. ام الحدع. ام الجلویق.ام خندب. ام الحنین. ام خشفین. ام الخلفف. ام الخلق. ام خنشفیر. ام الخنفق. ام خنور. ام ختنور. ام ختاف. ام درخین. ام الدهاریس. ام الذفن. ام الدهیم. ام الربیس. ام الرسو. ام رشم. ام الوقوب. ام الرقوب. ام الرقون. ام الرقم. ام زنفل. ام زوبر. ام هیار. ام حبور. ام زیت. ام ضیغم. ام طبق. ام عبید. ام العربط. ام الفتم. ام عنتم. ام فار. ام قسطل. ام قشعم. ام قوب. ام کلبه. ام کلواد. ام اللهیم. ام مرزم. ام ملذم. ام الملیق. ام ناد. ام الهریذی. ام یستعور. ام یقصوم. ابن احداها. ابن برح. ابن بریح. ابن ابرح. بنوابیش. ابنةالجبل. ابنةرشم. ابنةمعیر. بنت احداها. بنات برح. بنت الرقم. بنات اودک. بنات بیش. بنات الدهر. بنات حمام. بنات طیل. بنات عین. ابنة العنقفیر. بنات غیر. بنات معیر. احدی بنات طبق. ذات العراقی. ( المرصع ) : می ترسم که... شاه را همان حالت پدید آید که... و بروز رای او همان داهیة نازل شود که حمدونه را. ( سندبادنامه ص 218 ). عوض کرامت فرماید مشایخ کبار سادات ابرار را در این مصیبت عظمی و داهیه ٔکبری. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 460 ). حاضران از آن داهیه دهیا و حادثه شنعا تعجب نمودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). اباس ؛ داهیة آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

معنی کلمه داهیه در فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . داهیة ] (ص . ) زیرک ، باهوش .

معنی کلمه داهیه در فرهنگ عمید

۱. بسیار زیرک و هوشیار، دانا، مدبر.
۲. (اسم ) [جمع: دَواهی] حادثۀ سخت، مصیبت.

معنی کلمه داهیه در فرهنگ فارسی

بسیارزیرک وهوشیار، داناومدبر، مصیبت، حادثه
۱ - ( صفت ) زیرک باهوش تیز فهم . ۲ - ( اسم ) کار بزرگ امر عظیم . ۳ - مصیبت حادثه جمع دواهی . یا داهیه دهیا پیش آمد ناگوار .

معنی کلمه داهیه در فرهنگ اسم ها

اسم: داهیه (دختر) (عربی) (تلفظ: dāhiye) (فارسی: داهيه) (انگلیسی: dahiye)
معنی: زیرک، باهوش، کار بزرگ، حادثه، داهی، ( در قدیم ) بسیار زیرک و دانا

معنی کلمه داهیه در ویکی واژه

داهیة
زیرک، باهوش.

جملاتی از کاربرد کلمه داهیه

هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا
شاه اردشیر با دانای مهران به خلوتی ساخت و ازو درخواست که خوردنی از پوشیدنی جدا کند و از بهر هر مأکولی و ملبوسی وعائی و جائی مخصوص گرداند. دانا (یِ) مهران‌به گفت: بدانک من اجزاء این جهان را مجموع کرده‌ام در یکجای و مهرِ قناعت برو نهاده، اگر متفرق کنم، هر یک را موضعی باید و از بهر آن حافظی و مرتّبی بکار آید و اعداد و اعیان آن بیشتر گردد، پس کار بر من دراز شود و تا درنگری این اژدهایِ خفته را که حرص نامست، بیدار کرده باشم و زخمِ دندان زهر آلودهٔ او خورده. اردشیر گفت: از تنگیِ مقام و مأوایِ خود میندیش که مرا سراهایِ خوش و خرّمست با صد هزار آئین و تزیین، چون نگارخانهٔ چین آراسته، صحنهایِ آن از میدان وهم فراخ‌تر و سقفهایِ آن از نظرِ عقل عالی‌تر، خانهائی چون رایِ خردمندان روشن و چون رویِ دوستان طرب‌افزای. هر کدام که خواهی و دلت بدان فرو آید، اختیار کن تا بتو بخشم و در آن جایگاه فرشهایِ لایق و زیبا بگسترانند و چندانک باید از اسبابِ مأکول و مطعوم معدّ گردانند و خدمتگاران و غلامان را هر یک بخدمتی بگمارند که گفته‌اند : أَالدُّنیَا سَعَهُٔ المَنزِلِ وَ کَثرَهُٔ الخَدَمِ وَ طِیبُ الطَّعَامِ وَ لِینُ الثِّیَابِ ؛ و اگر محتاج شوی بلشکر و سپاه و اتباع، چندانکه خواهی، ساخته آید. دانای مهربان‌به گفت: معلومست که صدمهٔ هادِمُ اللّذّات چون در رسد، کاشانهٔ کیان و کاخِ خسروان همچنان در گرداند که کومهٔ بیوه زنان و با قصرِ قیصر همان تواند کرد که کلاتهٔ گدایان و داهیهٔ مرگ را چون هنگامِ حلول آید، راه بدان عمارتِ عالی معتبر همچنان یابد که بدان خرابهٔ مختصر و زوال و فنا بساحت و فنای آن طرب‌سرای همچنان نزول کند که بدین بیت‌الاحزان محقّر بنای. خانه اگر تا شرفاتِ قصرِ کیوان برآوری، بومِ بوار بر بامِ او نشیند و سقفِ سرایرا اگر باوجِ فرقدین و فرقِ مرزمین رسانی، غراب‌البینِ مرگ بر گوشهٔ ایوانش در نالهٔ‌زار و پردهٔ زیر، اَینَ الاَمِیرُ وَ مَا فَعَلَ السَّرِیرُ وَ اَینَ الحَاجِبُ وَ الوَزِیرُ بر خواند و گوید :
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً» اگر هرگز قرآنی بودی، «سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» که بان کوه روان کردندی، «أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ» یا بآن زمین بریدندی، «أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی‌» یا بان مرده را سخن شنوانیدندی، «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» بلکه خدایراست فرمان و کار همه، «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا» بجای نیازند یک بار گرویدگان، «أَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَهَدَی النَّاسَ جَمِیعاً» که اگر اللَّه تعالی خواستی همه ناگرویدگان را راه نمودی بیکبار، «وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا» و همیشه کافران و ناگرویدگان، «تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا» می رسد بایشان بفعل بد که کردند، «قارِعَةٌ» مصیبتی سخت و داهیه‌ای صعب، «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» یا تو فرود آیی ناگاه بر در سرای ایشان، «حَتَّی یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ» صبر کن تا وعده‌ای که اللَّه تعالی داد بیاید، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (۳۱)» اللَّه تعالی کژ نکند وعده خویش.
این پایمال حوادث را سرگذشت احوالیست که سمع دوستان طاقتِ شنیدن آن ندارد بلک اگر بر دل سنگین دشمنان خوانم، چون موم نرم گردد و بر من بسوزد، با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقاتِ دیدارِ تو نبود که اوقاتِ عمر در خیالِ مشاهدهٔ تو بر دل من منغصّ می‌گذشت تا داعیهٔ اشتیاق بعد از تحمّل داهیهٔ فراق مرا بخدمت آورد. گرگ گفت، ع، إِنَّ الحَبیبَ إِذَا لَم یُستَزَر زَارَا، ع، دوست را چیست بهْ زِ دیدن دوست. شاد آمدی و شادی‌ها آوردی و کدام تحفهٔ آسمانی و واردِ روحانی در مقابله‌ی این مسرت و موازنه‌ی این مبرّت نشیند که ناگهان جمالِ مبارک نمودی وچین اندوه را از جبینِ مراد ما بگشودی.
آن وسوسه‌ای که شرمها را ببرد آن داهیه‌ای که بندها را بدرد
کم داهیه مانده است که آن را نبسوده است کم زاویه مانده است که در وی نخزید است
حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا از داهیهای جان کندن یکی آنست که: ملک الموت را و اعوان وی را در وقت قبض روح بیند. اگر بنده مطیع بود بصورتی نیکو بود، و اگر عاصی بود بصورتی منکر. در خبر است که ابراهیم (ع) ملک الموت را گفت: خواهم که ترا در آن صورت که جان گنهکاران و بدکاران ستانی بینم.
آن قاعده دولت و آن قائمه ملک آن داهیه دهیا و آن صارم بتار
بعد فضل احدی مانع و دافع نبود اینچنین داهیه را غیر تو شاهی داهی