روان
معنی کلمه روان در لغت نامه دهخدا

روان

معنی کلمه روان در لغت نامه دهخدا

روان. [ رَ ] ( نف ) رونده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). پویان. ( ناظم الاطباء ). آنچه یا آنکه راه رود :
یکی زنده پیلی چو کوهی روان
به زیر اندر آورده بد پهلوان.فردوسی.پس من کنون تا پل نهروان
بیاورد لشکر چو کوه روان.فردوسی.شد از بیم همچون تن بیروان
به سر بر پراکنده ریگ روان.فردوسی.برانگیخت اسب و بیامد دمان
تو گفتی مگر گشت کوهی روان.فردوسی.چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر حبایل.منوچهری.به چونین بیابان و ریگ روان
سپه برد و برداشت ره پهلوان.اسدی.هرچ او برودهرگزی نباشد
او هرگزی و باقی و روان است.ناصرخسرو.خفته و نشسته جمله روانند باشتاب
هرگز شنوده کس به جهان خفته روان.ناصرخسرو.خنگ تو روان چو کشتی نوح
اندر طوفان روان ببینم.خاقانی.چو ره یابی به اقصای مداین
روان بینی خزاین بر خزاین.نظامی.ز هر ناحیت کاروانها روان
به دیدار آن صورت بیروان.سعدی ( بوستان ).هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان و غلامی در پی دوان. ( گلستان )
- تخت روان ؛ خوابگاهی مر مسافر را که وی را بر دو اسب و یا بر دو استر بار کرده روان سازند. ( ناظم الاطباء ).
- چرخ روان ؛ چرخ متحرک. سپهر رونده. ضد ساکن. چرخ گردنده. چرخ دوار. چرخ گردان :
چنین است آیین چرخ روان
تواناست او گر تویی ناتوان.فردوسی.چنین بود تا بود چرخ روان
به اندیشه رنجه چه داری روان.فردوسی.- سپهر روان ؛ چرخ روان. رجوع به ترکیب پیشین شود :
سراسیمه گشتند ایرانیان
چو دیدند دور سپهر روان.فردوسی.چنین تاج و تخت تو فرخنده باد
سپهر روان پیش تو بنده باد.فردوسی.به فرجام روز تو هم بگذرد
سپهر روانت به پی بسپرد.فردوسی.- سرو روان ؛ سرو رونده. مشبه به قامت معشوق است. ( از فرهنگ نظام ذیل سرو ) :
به قد و به بالا چو سرو روان
ز دیدار دو دیده بد ناتوان.فردوسی.پیام آوریدی سوی پهلوان

معنی کلمه روان در فرهنگ معین

( رَ )(ص فا. ) ۱ - رونده . ۲ - جاری . ۳ - در حال رفتن .
( ~. ) [ په . ] (اِ. ) روح ، نفس ناطقه .
( ~. ) (ق . ) بی درنگ ، بلافلاصله .

معنی کلمه روان در فرهنگ عمید

۱. در حال جریان، جاری: یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶ ).
۲. آن که راه می رود، رونده.
۳. [مجاز] ملایم و آرام.
۴. [عامیانه، مجاز] حفظ، از بر، بَلَد.
۵. (قید ) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان می چرخید.
۶. (صفت ) [مجاز] دارای نفوذ، فرمانبرداری شده: حکم روان.
۷. (صفت ) [قدیمی، مجاز] ویژگی شعر یا سخنی که در آن تعقید و تکلف نباشد، سلیس.
* روان داشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. = * روان کردن
۲. [مجاز] جاری ساختن حکم، نافذ کردن: بخواه جان و دل بنده و روان بستان / که حکم بر سر آزادگان روان داری (حافظ: ۸۸۸ ).
* روان ساختن: (مصدر متعدی )
۱. روان کردن.
۲. جاری کردن، جریان دادن.
۳. [قدیمی] روانه کردن.
* روان شدن: (مصدر لازم ) ‹روان گشتن›
۱. جاری شدن، جریان پیدا کردن: زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲: ۱۸۹ ).
۲. [عامیانه، مجاز] فراگرفتن و ازبر شدن درس.
۳. [قدیمی] روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن.
* روان کردن: (مصدر متعدی )
۱. روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن.
۲. [عامیانه، مجاز] ازبر کردن درس یا مطلبی: ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی: لغت نامه: روان کردن ).
۳. [مجاز] رواج دادن.
۴. روغن زدن و نرم کردن.
۵. [قدیمی] روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن.
۱. جان، روح حیوانی: شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید (سعدی: ۱۰۰ )، جان و روان یکی ست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۹ ).
۲. (فلسفه ) [قدیمی] نفس ناطقه.

معنی کلمه روان در فرهنگ فارسی

رونده، آنکه راه برود، درحال رفتن، جاری، مایع، جان، روح، روح انسانی، نفس ناطقه
( اسم ) ۱ - روح انسانی ( مخصوصا ) مقابل جان . ۲ - روح ( مطلقا ) جان .
نام شهر ایروان روان از شهرهای مهم قفقاز و مرکز ایالت روان است
( رو آن ) شهریست مرکز ایالت لوار از فرانسه در محل تلاقی رود لوار و رنزون

معنی کلمه روان در فرهنگستان زبان و ادب

{liquid} [زبان شناسی] اصطلاحی فراگیر برای اشاره به همخوان های کناری و لرزشی و زنشی

معنی کلمه روان در دانشنامه عمومی

روآن. شهر روآن ( به فرانسوی: Roanne ) در شهرستان لوآر در ناحیه رون - آلپ با جمعیت ۴۵٬۱۰۵ نفر در کشور فرانسه واقع شده است.
روآن (فرانسه). روآن ( به فرانسوی: Rouen ) نام یکی از شهرهای فرانسه است. این شهر تاریخی مرکز نورماندی بوده و در شمال باختری پاریس و بالای رود سن جای دارد. روآ امروزه مرکز بخش نورماندی علیا است.
روآن در سده های میانه یکی از بزرگترین و کامیاب ترین شهرهای اروپا و خزانهٔ نورماندی بود. همچنین این شهر پایتخت شماری از فرمانروایان آنگلونورمن - که میان سده های ۱۱ تا ۱۵ میلادی بر انگلستان و بخش های بزرگی از فرانسه فرمان می راندند - بود. ژان دارک دوشیزهٔ رزمجوی فرانسوی در سال ۱۴۳۱ در این شهر به آتش کشیده شد.
جمعیت این شهر برپایهٔ سرشماری ۲۰۱۲، ۱۱۱٬۵۵۷ تن برآورد شده است.
• کلیولند آمریکا
• هانوفر آلمان
• نارویچ بریتانیا
• نینگبوی چین
• سالرنوی ایتالیا
• ویهرووی لهستان
روان (اسطوره شناسی). روان ( یونانی: Ψυχή ) الهه یونانی در اسطوره شناسی یونانی است و اغلب به عنوان زنی زیبا با بال های پروانه نشان داده می شود. نام Psyche در یونانی به معنای «روح» است و معمولاً در اسطوره های رومی نیز به آن اشاره می شود، اگرچه ترجمه مستقیم «آنیما» ( لاتین ) به معنای «روح» است.
معنی کلمه روان در فرهنگ معین
معنی کلمه روان در فرهنگ عمید
معنی کلمه روان در فرهنگ فارسی

معنی کلمه روان در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:نفس

معنی کلمه روان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] روان از دیدگاه اسلام و غرب جایگاه متفاوتی دارد. اسلام از روان با تعبیر لطیفه ربانی یاد می کند اما در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند.
اگر به تاریخچه، و سیر پیدایش روان شناسی معاصر نگاه کنیم، به زمان افلاطون می رسیم. نرمال ل. مان روانشناس معروف، در کتاب اصول روانشناسی می گوید: این علم از زمان افلاطون پا به میدان اندیشه بشر گذاشت. در سخن «افلاطون» این نکته وجود دارد که روان انسانی امری مستقل از پیکره انسانی بوده که بر اعضا و اندام هایش فرمان می دهد و بر رفتار او نظارت می نماید. اما در زمان ارسطو قضیه شکل دیگری به خود می گیرد. «ارسطو» نفس را جز کنش فرایندهای بدنی نمی داند. نظریه ارسطو که نفس را نتیجه رفتار بدنی انسانی می داند منجر به این نکته شد که آنچه به عنوان کانون ادراک آدمی مطرح است، قلب و روح نیست بلکه مغز آدمی است. نظریه ارسطو حاکمیت بلامنازع خود را بر دانشمندان بعدی ادامه داد تا نوبت به «دکارت» دانشمند فرانسوی رسید. تصور دکارت این بود که: «بدن مانند ماشین پیچیده ای است که به وسیله نور، صوت و محرک های دیگر تحریک می شود و برای توصیف این ماشین پیچیده احتیاجی به کمک گرفتن از موجود نامرئی درونی نیست.» این سخن مکمل سخن ارسطو بود و دانشمندان اروپائی را وادار کرد که برای شناخت انسان، بیش از پیش به فیزیولوژی و عصب شناسی و عوامل مادی روی بیاورند و روانشناسی را بیش از پیش در بستر علوم تجربی قرار دهند، و این باعث جدائی روانشناسی از فلسفه شد. بعد از جداشدن روانشناسی از فلسفه و اجرای روش علمی در روانشناسی، بحث در ماهیت روان از روانشناسی حذف شد و جایگاه آن در فلسفه واقع شد، و در روانشناسی به مطالعه رفتار آدمی، از جنبه های مختلف و ارتباط آنها با یکدیگر روی آوردند.حتی بعضی از مؤلفین معاصر، روح را به عنوان نام یکی از خدایان افسانه ای یونان قدیم که در ابتدا، زندگی بشری و فناپذیر داشته و بعداً در زمره خدایان در آمده و جاودان گردیده است، معرفی می نمایند و معتقدند کیفیت روح یا روان، ناشی از این افسانه جاودانی است. این مؤلفین اعتقاد به وجود روح را که عامل حیات انسان و سائر موجودات زنده می باشد، به عنوان اعتقادی که در تاریخ بشریت وجود داشته و در حال حاضر دلیلی برای پذیرش آن وجود ندارد معرفی می نمایند. آنها سعی وافری بکار می برند تا چنین وانمود سازند که مسئله روان، صرفاً یک اعتقاد مذهبی می باشد که بر پایه علم و تجربه استوار نیست بلکه نیروئی مرموز و پنهان است.
روان از دیدگاه اسلام
قبل از بیان دیدگاه اسلام در زمینه روان، لازم است این نکته تذکر داده شود که واژگانی نظیر روح، نفس، روان و... در روانشناسی اسلامی، مترادف هم بکار می روند، هر چند بعضی با نگاهی موشکافانه تفاوت هائی را برای آنها بیان می کنند، امّا غالباً در یک معنا استعمال می شوند.نفس انسان بر خلاف تصور دانشمندان مادی، یک پدیده فیزیکی و شیمیائی برخاسته از فعل و انفعالات بدنی نیست. بلکه یک «لطیفه ربانی» است که پس از تکامل جنین، در رحم مادر، به او دمیده شده، و از آن لحظه به بعد، این روح الهی است که بر کلیه اندام و تشکیلات جنینی فرمان می دهد و پس از طی مراحل تکامل، به تدریج از جسم تجرد حاصل نموده و وارد نشئه دیگر، یعنی برزخ شده و پس از طی تکامل برزخی به نشئه اخروی که گسترده تر از دو نشئه قبلی است بر می گردد.این سیر تکامل که از جسم پیدا می شود و با روحانیتش در عالم قیامت بقا می یابد، هرگز نمی تواند از نظام هستی، که اداره و تدبیرش با ذات مقدس الهی است جدا و مستقل باشد، لذا وقتی در رابطه با انسان از تکامل سخن می رود چیزی جز رجوع به خدا نیست.
تفاوت دو دیدگاه
۱. در اسلام از «روان» انسانی به عنوان یک «لطیفه ربانی» نام برده شده است در حالیکه در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند با این دید که فرایند عصبی و ذهنی انسان بسیار پیچیده تر از حیوان است.۲. همچنین باید توجه داشت که آن گوهر وجودی انسان (روح)، چیزی غیر از بدن است، البته این غیریت بدن و روح بدین معنا نیست که این دو، دو چیز مستقل و در عین حال مرکبّ اند بلکه مقصود این است که روح، اصل وجود انسانی است و بدن به منزله مرکب و ابزار اوست. اصولاً بدن به معنای اعضاء زنده و فعال، مثل چشم و گوش و... نمی تواند بدون روح وجود داشته باشد. ۳. تفاوت دیگری که در شناخت روان از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب و تفکرات روان شناسی غربی وجود دارد این است که اسلام، قلمرو شناخت روان را به معلومات محدودی (که مقتضیات و شرائط یک جامعه، در دورانی معین ایجاب می کند) منحصر نمی کند، و روان را در عین معین بودنش در هر فردی از انسان ها، مانند یک حقیقت عام تلقی می کند که مجموعه ایست از استعدادها و توانایی های بی شمار، و بدین جهت است که تفکر و شناخت درباره روان را کاملاً باز می گذارد.به نظر می رسد نکته بسیار مهمی که در آیه شریفه «سنریهم آیاتِنا فی الآفاقِ و فی انفُسِهِم» وجود دارد همین است که ارائه آیات و نشانه های خداوند که مرتبط به روان است از طرف خداوند استمرار داشته و در یک عدد از نمودها و فعالیت های درونی محدود نمی شود.آن بیت معروفی که به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نسبت داده شده است نیز به همین نکته اشاره دارد:اتَزعَمُ انَّکَ جِرمٌ صغیروَ فیکَ آنطَوی العالَمُ الاکبر«آیا گمان می بری که تو یک جرم کوچک هستی، در حالیکه دنیای بزرگتری در تو پیچیده است. پیدایش روان از خداست و حیات آن ابدی است و هیچ فنائی در او نیست. از دیدگاه قرآن، انسان، معجونی از عناصر مادی و روان می باشد و شرافت انسان مربوط به روان اوست. روان انسانی از آن چنان موقعیتی برخوردار است که اولین انسان به امر خداوند مسجود فرشتگان می گردد.
خلاصه
...
[ویکی فقه] روان (اسلام). روان از دیدگاه اسلام و غرب جایگاه متفاوتی دارد. اسلام از روان با تعبیر لطیفه ربانی یاد می کند اما در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند.
اگر به تاریخچه، و سیر پیدایش روان شناسی معاصر نگاه کنیم، به زمان افلاطون می رسیم. نرمال ل. مان روانشناس معروف، در کتاب اصول روانشناسی می گوید: این علم از زمان افلاطون پا به میدان اندیشه بشر گذاشت.
حبیبیان، احمد، مروری بر روح آدمی از دیدگاه اسلام، تهران: انتشارات سازمان تبلیغات، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص۱۹.
قبل از بیان دیدگاه اسلام در زمینه روان، لازم است این نکته تذکر داده شود که واژگانی نظیر روح، نفس، روان و... در روانشناسی اسلامی، مترادف هم بکار می روند، هر چند بعضی با نگاهی موشکافانه تفاوت هائی را برای آنها بیان می کنند، امّا غالباً در یک معنا استعمال می شوند.نفس انسان بر خلاف تصور دانشمندان مادی، یک پدیده فیزیکی و شیمیائی برخاسته از فعل و انفعالات بدنی نیست. بلکه یک «لطیفه ربانی» است که پس از تکامل جنین، در رحم مادر، به او دمیده شده، و از آن لحظه به بعد، این روح الهی است که بر کلیه اندام و تشکیلات جنینی فرمان می دهد و پس از طی مراحل تکامل، به تدریج از جسم تجرد حاصل نموده و وارد نشئه دیگر، یعنی برزخ شده و پس از طی تکامل برزخی به نشئه اخروی که گسترده تر از دو نشئه قبلی است بر می گردد.این سیر تکامل که از جسم پیدا می شود و با روحانیتش در عالم قیامت بقا می یابد، هرگز نمی تواند از نظام هستی، که اداره و تدبیرش با ذات مقدس الهی است جدا و مستقل باشد، لذا وقتی در رابطه با انسان از تکامل سخن می رود چیزی جز رجوع به خدا نیست.
تفاوت دو دیدگاه
۱. در اسلام از «روان» انسانی به عنوان یک «لطیفه ربانی» نام برده شده است در حالیکه در غرب یک ترسیم حیوانی از انسان دارند با این دید که فرایند عصبی و ذهنی انسان بسیار پیچیده تر از حیوان است.۲. همچنین باید توجه داشت که آن گوهر وجودی انسان (روح)، چیزی غیر از بدن است، البته این غیریت بدن و روح بدین معنا نیست که این دو، دو چیز مستقل و در عین حال مرکبّ اند بلکه مقصود این است که روح، اصل وجود انسانی است و بدن به منزله مرکب و ابزار اوست. اصولاً بدن به معنای اعضاء زنده و فعال، مثل چشم و گوش و... نمی تواند بدون روح وجود داشته باشد.
حبیبیان، احمد، مروری بر روح آدمی از دیدگاه اسلام، ص۴۵.
...

معنی کلمه روان در ویکی واژه

نَفْس ناطقه.
(روان‌شناسی): مجموعه قوای ذهنی معطوف به هوش،‌ حافظه، و عاطفه که استعداد و کیفیت رفتاری شخص را مشخص می‌کند.
(ادیان): آنچه موجب زنده بودن جاندار می‌شود، جان، روح‌‌.
آنچه جریان دارد، رونده، حرکت کننده، جاری، ساری.
در حال رفتن.
(مجاز): ملایم و نرم، به‌ آرامی.
بی درنگ، بلافلاصله.

جملاتی از کاربرد کلمه روان

چون می و شیر و عسل داری روان آب در جوی تو بینم این زمان
بر سعد وقاص شد پهلوان از ایران بزرگان روشن روان
از خیال رخ چون شمع تو هرشب تا صبح اشک گرمم به رخ زرد، روان می‌گردد
تا قد آن صنوبر از چشم ما روان شد خون دل از فراقش بر چشم ما روانست
که باشاه باشد کجا پهلوان نشستند بآیین و روشن روان
ای صاحبی‌ که اهل سخن را به مدح تو بازارها روان شد و گفتارها روا
گر دلت آب روان جوید و جایی روشن طرف دیده ما جوی که روشن جاییست
ز چشمش گشت سیل خون روانه بسی پیغام دادش عاشقانه