معنی کلمه قمقمه در لغت نامه دهخدا
قمقمه. [ ق ُ ق ُ م َ ] ( ع اِ ) ظرفی است رویین که مسافر در آن آب ریخته و بر کمر بندد آشامیدن را. نام ظرفی است کوچک که به فارسی آن را کوزه گویند. ( آنندراج ). فلاسک. و آن ظرفی است از شیشه و جیوه که مایع گرم یا سرد را تا مدتی بحال خود نگه می دارد. || ظرف فلزین یا چرمین که مسافر بر کمر بندد یا بر ستور آویزد آب را. ( یادداشت مؤلف ). || ظرفی برای آب حلاقان دورگرد را.
- خاله قمقمه ؛ کنایه از زنی کوتاه و فربه. بمزاح به دختری گویند که بار اول چادر چاقچور پوشد. ( یادداشت مؤلف ).