معنی کلمه عجم در لغت نامه دهخدا
عجم. [ ع َ ج َ ] ( اِخ ) خلاف عرب. ( اقرب الموارد ). غیر عرب از مردم. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ایران و توران و مردم غیر عرب را نیز عجم گویند. ( غیاث اللغات ). || مردم ایران. ایرانی :
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم.فردوسی.مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و بر جان میر بارخدای عجم.منوچهری.مرد را چون هنر بباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم.سنایی.تا آخر ایام یزدجردبن شهریار که آخر ملوک عجم بود بدین قرار بماند.( کلیله و دمنه ).
تو کعبه عجم شده او کعبه عرب
او و تو هر دو قبله انسی و جان شده.خاقانی.غم ترکان عجم کان همه ترک ختنند
نخورم چون دل شادان به خراسان مانم.خاقانی.همه ملک عجم خزانه من
در عرب ماند خیلخانه من.نظامی.یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی ( ص ) فرستاد. ( گلستان ).
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم.سعدی ( بوستان ).چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم.سعدی ( بوستان ).|| ( ع اِ ) هسته خرما و انگور و مانند آن ، عجمة یکی آن است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شتران ریزه. ( منتهی الارب ). اشتران خرد. ( مهذب الاسماء ).
عجم. [ ع ُ ] ( ع اِ ) غیرعرب. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ). کندزبانان و باشندگان ملک عجم. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || شتران ریز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).