صاعد

معنی کلمه صاعد در لغت نامه دهخدا

صاعد. [ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از صعود. بالابرآینده. ( منتهی الارب ). از پستی بسوی بلندی رونده. ( غیاث اللغات ). بالارونده. بَرشونده. مقابل هابط، بزیرشونده ، فروشونده. || قولهم : بلغ کذا فصاعداً؛ یعنی فوق آن. ( منتهی الارب ). || اصطلاحی ریاضی است. رجوع به ارثماطیقی شود. || ( اصطلاح نجوم ) معنی صاعدبرآینده بود و معنی هابط فرورونده و ستاره به شمال برآینده بود، تا عرض او به شمال همی افزاید. چون به غایت رسد و دست به کاستن کند به شمال فرورونده بود، تا آنگاه که از عقده بگذرد و به نیمه جنوبی افتد ازمایل ، تا عرض او به جنوب همی افزاید، فرورونده بود به جنوب ، تا به غایت رسد و آغازد کاستن ، برآینده شودبه جنوب و گونه دیگر از برآمدن و فروشدن قیاس او به زمین است و این چنان است که کوکب را به نطاق نخستین و دوم هابط خوانند و بر سیوم و چهارم صاعد و گروهی هابط آن را خوانند که به نطاق دوم و سوم باشد و صاعد آن را که به نخستین و چهارم باشد. و قیاس این بود به بعد اوسط. گونه دیگر نیز چنان است که کوکب را ازاول جدی تا آخر جوزا صاعد خوانند و از اول سرطان تاآخر قوس هابط خوانند. و گونه دیگری نیز چنان است که کوکب میان فلک نصف النهار و میان فلک نصف اللیل ، سوی مشرق صاعد بود و سوی مغرب هابط. ( التفهیم ص 144 ).
صاعد. [ ع ِ ] ( اِخ ) نام اسب بَلْعأبن قیس کنانی و نام اسب صخربن عمرو است. ( منتهی الارب ).
صاعد. [ ع ِ ] ( اِخ ) ( مولانا... ) از مردم شیراز معاصر امیر تیمور. آن هنگام که مولا قطب الدین در شیراز اموال مردم به بهانه ٔپیشکش بستد صاعد ماجرا به امیر تیمور رساند و او دستور مؤاخذت داد. ( حبیب السیر جزء سوم از ج 3 ص 168 ).
صاعد. [ ع ِ ] ( اِخ ) صاحب کشف الظنون گوید: او راست : کتاب الدعوات. ( کشف الظنون ، حرف کاف ).
صاعد. [ ع ِ ] ( اِخ ) ممدوح ابن الرّومی است. بحتری ابن الرومی را گفت : ابوعیسی بن صاعد قصیده ای از تو روایت کند که در حق پدر وی ( صاعد ) سروده ای و از من پرسید: چه صله ای به او دهم ؟ گفتم : برای هر بیت یک دینار. ( الموشح مرزبانی چ 1343 ص 338 ).
صاعد. [ ع ِ ] ( اِخ ) نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان. در فصل اول از باب هفدهم مجمل التواریخ و القصص درباره نسب عرب قحطانی و پادشاهان ایشان گوید: پس از گروه عاد زنی خواست و فرزندانش آمدند چون یعرب و جرهم و المعمر و صاعد و حمیر و منیع و حض. ( مجمل التواریخ و القصص چ 1318 هَ. ش. ص 146 ). امادینوری گوید: تزوج امراءة من العمالیق فولدت یعرب وجرهم و المعتمر و المتلمس و عاصماً و منیعاً و القطامی و عاضیاً و حمیر. ( حاشیه همان صفحه از بهار ).

معنی کلمه صاعد در فرهنگ معین

(عِ ) (اِفا. ) بالارونده ، صعود کننده .

معنی کلمه صاعد در فرهنگ عمید

ویژگی کسی یا چیزی که از پایین به بالا می رود، صعودکننده، بالارونده.

معنی کلمه صاعد در فرهنگ فارسی

ابن یحیی بن هبه الله بن توما بغدادی نصرانی مکنی به ابو الکرام از اطبائ و رجال عهد ناصر الدین الله ( مقت. ۶۲٠ ه. ق . ). وی در طبابت حاذق و از جوانمردی و امانت برخوردار بود و در زمان خلافت ناصر لدین الله منزلت وزرائ یافت . وی بدست دو سپاهی بقتل رسید .
صعودکننده، بالارونده، بالابر آینده
( اسم ) ۱ - بالا رونده صعود کننده . ۲ - بالا رو .
ابن یحیی بن هبه الله بن توما

معنی کلمه صاعد در فرهنگ اسم ها

اسم: صاعد (پسر) (عربی) (تلفظ: sāeed) (فارسی: صاعد) (انگلیسی: saeed)
معنی: بالارونده، صعودکننده، ( در نجوم ) ویژگیِ ستاره ای که نسبت به زمین از سمت شمال بر می آید، ( اَعلام ) صاعداندلسی: ( = ابوالقاسم صاعدابن احمد ) [، قمری] مورخ و اخترشناس مسلمان، مؤلف کتابی در تاریخ علم، معروف به طبقات الامم ( ترجمه )، نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان

جملاتی از کاربرد کلمه صاعد

صاعد بن یحیی با کُنیهٔ ابوالفرج (؟ - ۱۲۲۳م) (نسب کامل: صاعد بن یحیی بن هبةالله بن توما) پزشک مسیحی عراقی و مأمور ویژه دربار عباسی بود. به هنگام خلافت ناصر تا منصبی همرتبهٔ وزارت رسید. نزد او امین اموالِ خواصش بود و او مأمور پنهانی‌اش بود. دو سرباز شبانه او را در بغداد کشتند.
گل حدیقۀ معنی ابوالعلا صاعد که از شمایل او می‌دهد نشان نرگس
وی شاگرد اساتیدی مانند قاضی ابونصراحمدبن محمدبن صاعد حنفی، واعظ معتزلی، ابوالحسن علی بن حسن صندلی، ابوالفضل احمدبن محمد میدانی بوده‌است.
ای آنکه طراز دوش گردون رکن الدین بوالعلاست صاعد
کو خواجه جهان ظفر اسلام صاعدی کز لطف در دل همه‌کس تخم مهر کشت
قاضی صاعد اندلسی بر آن است که در اسلام جز کندی کسی به تخصص در علوم فلسفی مشهور نبود و او بود که فیلسوف العرب لقب گرفت.
لعبت چشم شریعت قرة العین وجود بوالعلاء جاه بخش و صاعد صفدر رسید
ابو جود محمد بن احمد بن لیث ریاضیدان ایرانی سدهٔ ۴ هجری قمری/۱۰ میلادی است. او از معاصران ابوریحان بیرونی بوده و با وی و ابوجعفر خازن مکاتباتی داشته است. بیرونی و خیام در آثارشان از او نام برده‌اند. دربارهٔ زندگی او اطلاعات چندانی در دست نیست. به نظر می‌رسد در شرق خراسان، در قلمرو فرمان‌روایی سامانیان می‌زیسته است. صاعد اندلسی محل اقامت او را بلنسیه و شغل او را قضا و سال درگذشتش را ۱۰۱۴ یا ۱۰۱۵ میلادی / ۴۰۵ قمری آورده است، اما منابع دیگر به این اطلاعات اشاره‌ای نکرده‌اند. وی پس از آموختن دانش ریاضیات روزگار خویش و احتمالاً برخی علوم دیگر، به دبیری مشغول شد. و از ادامهٔ درس و تحقیق بازماند.
هر که اندر خدمت صاعد چو عین و دال نیست هر دو چشمش بی سیاهی باد همچون چشم صاد
اولا نام صاعد مسعود حرز بازوی روزگار کنند
مرا بس خدمت مسعود صاعد که اند این دیگران مصنوع صانع
صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب اشهب و ادهم گیتیش بخایند لگام
سلطان شرع صاعد کز همّت بلند آورد رای او سر خورشید را ببند
ترا شگرف ثنایی‌ست صاعد مسعود چه حاجتست با قضی القضاۀ و صدر کبیر