شنجه

معنی کلمه شنجه در لغت نامه دهخدا

( شنجة ) شنجة. [ ش َ ن ِ ج َ ] ( ع ص )ید شنجة؛ ضیقةالکف. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || دستی انجوغ گرفته. ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه شنجه در فرهنگ فارسی

دستی انجوغ گرفته

جملاتی از کاربرد کلمه شنجه

از یکی شنیدم از شاگردان ابوالحسن بوشنجه که گفت ابوالحسن بوشنجه اندر طهارت جای بود شاگردی را آواز داد و گفت پیراهن از من برکش و بفلان کس ده که مرا افتاد که با آنکس این خلق کنم.
شیخ الاسلام گفت: که درمانده از صحبت تو، از اشک حسرت می‌لذت یابد یا بندهٔ تو، پس چه باید؟ گور لیث پوشنجه بخدا بان است. چون وی برفت اورا یاران بودند، بر سر گور وی جایکی کردند، چهار طاقکی بر بام خانه، ودران می‌»ودند تا یک یک می‌رفتند و بر پهلوی وی دفن می‌کرند رحمهم اللّه. شیخ عمو می‌گفت: که این گور فلان نار فروش است، و این آن فلان، و با من می‌نمودی گوریان وی.
و امیر نامه فرمود بسیستان، و عزیز پوشنجه‌ آنجا بود یمستحثّی‌، تا سوی ری رود و بصاحبدیوانی قیام کند. و نامه رفت بخواجه بوسهل حمدوی عمید عراق بذکر این حال.
شیخ الاسلام گفت:‌لیث‌ پوشنجه سید بود بزرگ عارف، پای برهنه رفتی. وی گفت: از پوشنگ بیامدم بهراة، بآن سبب ایذر بماندم، که بخدابان می‌گذشتم بر گورستان. زنی بگوری نشسته بود می‌گفت: جان مادر، یگانهٔ مادر! بمن ازان حال ببود.
و ابوالحسن بوشنجه رضی اللّه عنه گوید در توبه: «إذا ذَکَرْتَ الذَّنْبَ، ثُمّ لاتَجِدُ حَلاوةً عِنْدَ ذِکْرِه فَهُوَ التَّوْبَةُ.»
شیخ الاسلام را خوش می‌‌‌آمد و ببسندید از موافقت و استقامت ایشان و گفت: کی محمد عبداللّه گازر گفت که: همه نیکوئی خود بآن می‌بینم، سبب آن دانم: کی «لیث پوشنجه با من رازی کرد مزه او در حلق می‌فروشد» لیث پوشنجه وقتی در رود هراه غرق شد. می‌طپید گفت: الهی! اکنون مرا فرو گرفتی اکنون برگ آمدن ندارم، ار مرا بسلامت بیرون آری، سه بار ترا سورهٔ قل هو اللّه بخوانم. گفت: ازان برستم. نه سالست تاد آنم کی بخوانم، نمی‌توانم. هر گه کی می‌گویم که احد. مولی گوید: آنم که تو می‌گویی، که احد که ایذ، مرا بار سر برد.