معنی کلمه حول در لغت نامه دهخدا
- حول قطبی ؛ آنچه بر اطراف قطب است : کواکب حول قطبی. نواحی حول قطبی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| ( مص ) تمام و کامل شدن سال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). حال الحول. ( منتهی الارب ). || گذشتن سال بر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): حال علیه الحول حولا و حُوولاً. || گذشتن بر سرای سالها یا یک سال. ( منتهی الارب ). || بجای دیگر گشتن.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): حال الی مکان آخر حولاو حوولا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تحول از حالی بحال دیگر. ( اقرب الموارد ). گشتن از حالی بحالی. ( ترجمان جرجانی ). || دگرگون شدن از حالت استواء به اعوجاج. ( اقرب الموارد ). || برگشتن گونه روی و سیاه گردیدن. ( منتهی الارب ). || جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بازگردیدن. ( غیاث ). || برگشتن کمان از حالت اول و کژ گردیدن. || برگشتن از عهد. || برجستن بر پشت ستور و برنشستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || یک ساله شدن کودک. || حایل شدن میان دو چیز.( منتهی الارب ). جدا کردن. ( ترجمان جرجانی ). جدایی افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ).
حول. [ ح َ وَ ] ( ع اِ ) حایل میان دو چیز. ( منتهی الارب ). || ( مص ) احول شدن چشم. ( منتهی الارب ). کج بین شدن. ( غیاث ). لوچ شدن. دوبین شدن. || بودن سپیدی در دنباله چشم و سیاهی در کنج آن یا بودن چشم برابر بینی یا بودن سیاهه سوی دنباله یا بودن چشم بطوری که گویا می بیند بسوی ابرو یا مایل بودن سیاهه بسوی دنباله و فعل آن از باب سمع است. ( منتهی الارب ). فهو احول و هی حولاء. ج ، حول. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) کژچشمی. کاجی. لوچی. دوبینی. احولی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حول از عیوب طبیعی است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 24 شود.